سفارش تبلیغ
صبا ویژن
عبرت اندوزی به راه راست می کشاند . [امام علی علیه السلام]

دیگه تقریبا هر روز غروب علی می اومد دنبالم و می رفتیم کنار قبور پاک شهدا و می نشستیم و حرف می زدیم ...از خدا ..از قیامت ..از مهربونی خدا ...از اهل بیت (ع) ....اونقدر این چند روز تو وجود علی آمادگی می دیدم برای تغییر که اصلا تمام گذشته اش داشت از یادم می رفت ....

این چند شبه که با علی بودم احساس می کردم علی یه جورهایی داره ازم دلربایی می کنه ...کم کم حس می کردم موقع شه تیر خلاصو بزنم ...دلم رو زدم به دریا ...علی جون راستی تو هم همسایه مسجد حضرت زهرا (س) یی ، نکنه تو هم مثل همسایه های بی بی تو مدینه نمی خوای بری بهش سر بزنی ...یادته که یه نفر تو مدینه نرفت عیادت حضرت زهرا(س) ....

انگار تمام عالم بغضی شد و توی گلوی علی جمع شد ....

می خوام خلاصه کنم ....آونروز که اومد لباس هاش مرتب شده بود ...داشت کم کم سر و وضعش رو جمع و جور می کرد...آقا مهدی امروز همون دختره بمن زنگ زده بود ...بهم می گفت علی چرا دیگه نمی آی دور و بر من ...چرا زنگ نمی زنی ...نکنه از من بهتر گیر آوردی ؟ می گن ادای این بچه مثبت ها رو در می آری ..این فیلم تازه ته علی ؟؟و .... می دونی آقا مهدی چی بهش گفتم ..گفتم هی خانوم من سرم به سنگ خورده ...برو طرف خدا ...دیگه اون علی که تو می شناختی مرد....تو هم توبه کن ...تو هم برگرد طرف خدا و دیگه بهم زنگ نزن ...فقط برگرد طرف خدا ......

تو حس خودم بودم ...که صدای علی منو به خودم آورد : آقا مهدی امسال سال امام علی (ع) ..درسته؟..گفتم آره علی جون ...آقا مهدی دیشب اخبار یه چیزی گفت که خیلی منو تکون داد ..چی گفت علی آقا؟..گفت یه رود خونه تو سیستان بعد از بیست و یک سال خشکسالی دوباره پر آب شده ، گفتم خب ، که چی؟ آقا مهدی ...اون رودخونه به برکت اسم مولاعلی زنده شده ..عین من ..منم بیست و یک سال خشک و مرده بودم ...امسال مولام علی منو دوباره زنده کرد ...دستمو گرفت ...دوباره آبم داد و اسمم رو گذاشت علی ....این رو شما می دونستی ؟؟؟

انگار داشتن تمام عالم رو بهم می دادن ...خدایا دعاهام مستجاب شد ...علی داره بر می گرده طرفت ...و تو دلم بلند داد زدم : خدایا بغلت رو باز کن و محکم علی رو بغل بگیر...

آخرین حرف :

از اون روز به بعد خودش می اومد دنبالم و می رفتیم مسجد ..اول ها همه ناجور نگاش می کردن ..اما کم کم همه فهمیدن خدا مال همه است و فقط مال اونها نیست ...علی خودشو به همه ثابت کرد .... یکی از چیزهایی که دل منو می لرزوند این بود که می ترسیدم علی بعد از یه مدت کم بیاره و دوباره برگرده به طرف شیطون ..هی به خدا تضرع می کردم و برای موندن علی دعا می کردم و همش می گفتم خدایا محکم بغلش کن ...ولش نکن ....

الان سالها از اون روزها گذشته ...علی بزرگتر خیلی ها شده .... اونقدر جوونهای هیئتی دوسش دارن که نگو ....علی که لااقل 120 کیلو وزنش بود و قهرمان بوکس غرب کشور بود ...هفته ای دو سه روز روزه می گرفت و اگه الان ببینیش باور نمی کنی این همون علی 30 تا 40 کیلو کم کرده ... ...اونقدر صورت خشن و درشتش ناز شده که باور نمی کنی... دیگه همه چی برگشته ...الان اسم علی قسم راست خیلی از جوونهای محله و حتی شهره ....گاهی روضه می خونه ....دو سه سال اول بیکار بود ..خیلی براش غصه می خوردم ...ولی انگار علی معلم اخلاق من بود ..هر وقت می گفتم علی جون صبر کن خدا کمکت می کنه با یه خنده با معنی کاری می کرد که حرفمو پس بگیرم ...هی آقا مهدی ..ما حالا حالاها بدهکار خداییم ..خدا به من همه چی داده ..خدا خودشو به من داده ...من اونقدر ثروتمندم که خودش می دونه و بس ..دارم با هاش حال می کنم ... البته خدا بعد از مدتی دستشو گرفت و حسابی بهش حال داد ..الان هم علی داره غیر از خودش به چند نفر دیگه نون می ده ...زن گرفته و شرطش هم برای ازدواج این بود که حتما اسم دختر باید فاطمه باشه و ...فاطمه شد ...... بخدا قسم حرف های علی منو یاد قصه فضیل عیاذ می انداخت که دزد سر گردنه و یکی از ناجورترین آدمهای زمان خودش بود و وقتی یه شب برای دزدی و .... به دختری داشت از پشت بام خونه شون بالا می رفت ..صدای قرآن خوندن پدر اون دختر که داشت آیه ای از قرآن رو می خوند که آیا زمان آن نرسیده است که از خوف خدا به خود بیایید ؟؟؟ دلش زیر و رو شد و با حالت تضرع و ندبه به درگاه خدا برگشت و از بهترین های عصر خودش شد می انداخت ...یاد داستان رسول ترک و .....

این حقیقت خداست که آغوشش همیشه برای بنده هاش بازه و لحظه لحظه توی دل و جان بندگانش این ندای الهی جاریه که : نحن اقرب الیک من حبل الورید ( ای بندگان ، من به شما از رگ گردنتان نزدیکترم ) ..

می خواستم یکی از عکس های علی رو بزنم اما ترسیدم یه جورهایی بهش برسه و ازم شاکی بشه .... برای علی و دوستای علی دعا کنید .....

پایان



مهدی صفی یاری ::: شنبه 86/9/17::: ساعت 8:0 عصر نظرات دیگران: نظر