سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کسی کـه خویشتن را نشناسـد، از راه نجات دور افتـد و در گمراهی و نادانی ها درافتد . [امام علی علیه السلام]

چند روزی بود که داشتم فکر می کردم فایده نوشتن این وبلاگ در عصری که کسی به کسی نیست و حرف ها همه در حد حرف می مونن چیه ؟؟ در عصری که بعضی دوستای مذهبی هم به ایول ایول بعضی ها دل بستن و دارن راه رو اشتباه می رن و فقط پوستینی از دین رو پوشوندن به وبلاگهاشون ....خیلی از وبلاگ های مذهبی ما یا اونقدر خشک ان که کسی رو جذب نمی کنن و یا اونقدر وارفته اند که مذهبی ها رو فراری می دن و دچار یه جور بی هدفی ان ... پوسته وبلاگها قشنگ و دینی اما هسته وبلاگها تلخ و .... فکر نکنید خیلی از خودم راضی ام ...نه اگه راضی بودم اینجوری نمی نوشتم....بد بودن شما بد بودن منه و خوب بودن شما باعث افتخار منه ...حرف من اینه که روزگار عجیبیه این دوره آخر الزمان که میگن ...پیغمبر ما فرمودند حفظ ایمان در آخرالزمان مثل نگه داشتن آتش در کف دسته ...می سوزونه ... ولی باید صبر کرد ...سئوال من از دوستام اینه که چرا از خدا به نفع خودمون خرج کردیم ..بجای این که از خودمون برای خدا خرج کنیم... کسی که انتخاب کرد می خواد مذهبی نویس و یا فرهنگی نویس باشه باید تمام حرف ها و نوشته هاش به یه سر منزل برسه و اون هم رضای خداست ...باید مطمئن باشه با این نوشته یه قدم برای خدا برداشته .... بعضی ها فکر نکنن من دارم خودنمایی می کنم و قصدم بزرگنمایی خودمه ...نه من فقط دارم تو خانواده وبلاگ نویس های مذهبی با برادرها و خواهرایی که عین خواهر برادرهای خودم دوستشون دارم درد دل می کنم و این حرف ها فقط نظر منه ..شاید غلط باشه و شاید یه ذره اش درست باشه ...رسالت ها مون رو گم کردیم بچه ها .... مگه بنا نبود وقتی از اسم خدا و اهل بیت (ع) خرج می کنیم قلممون رو هم بخاطر اونها بچرخونیم ...قلم ها مون دارن می لرزن ... با ترس می نویسیم ...بدون مطالعه می نویسیم ... آمار دخترهامون بالاتره ..... نظرات خصوصی مون زیاده .....هر جا یه کم گوتاه می آیم بیشتر دور و برمون شلوغ می شه ... شیرین کاریهای هنری مون تو کامنت هامون محشره ....یا اونقدر تلخیم که تف مون می کنن و یا اونقدر شیرینیم که دل خلق رو می زنیم ... رو موضوع هامون کار نمی کنیم و فقط می خوایم یه چیزی بنویسیم ... نه اینجوری که نشد ....الان پر طرفدارترین وبلاگها وبلاگهایی ان که مشغول جک سرودن !!! و عکس !!! نشون دادنن ....تازه خدا پدر مادر پارسی بلاگی ها رو بیامرزه ...بلاگفا که انگار هیچ قید و بندی نداره و همه چیزش علنیه ... بچه ها اگه می خوایید تمام وقتمون رو به تعریف کردن هم و یا شوخی کردن با هم بگذرونیم من هم موافقم اما بهتره دیگه این پرچم ها ی مقدس رو از سردرب وبلاگهامون بکشیم پایین و روی یه پارچه سیاه بزرپ بنویسم : عاشقی تعطیل ....بعلت عدم استقبال دست رد به سینه خدا بزنیم و بگیم همرنگ جماعتو عشقه....این چند روزه خیلی چیزها اومد دستم ...بعضی ها واقعا برادری شون و خواهری شونو ثابت کردن... درسهایی بهم دادن که هیچوقت از زبونشون نشنیده بودم ....یکی می گفت فلانی اگه نمی تونستی بپری چرا جای یه پرنده دیگه رو گرفتی ..برو پی کارت .....یکی گفت بابا داش مهدی روت حساب کرده بودیم ...بعضی ها با محبت هاشون حسابی خجالتم دادن ...اما چند موضوع منو برای نوشتن دوباره ترغیب کرد .... یه خواهری برام نوشت فلانی نمی نویسی ننویس اما فقط یه آدرس بهت می دم برو، ببین می تونی ول کنی بری یا وظیفه داری بمونی ....دیدم و لرزیدم ...یکی هم با دو کلمه دلمو لرزوند...فلانی تو رو امام حسین (ع) محرم نزدیکه حرف از جدایی نزن ...کاروان داره راه می افته بطرف کربلا، بمون و برای ارباب بنویس و ....... اونقدر تلنگرم زدید که فهمیدم باید فعلا باشم ...به هر قیمتی....حتی اگه با دل خسته بنویسم ...و حتی اگه هفته ای یکبار...خدایا بخاطر خوبهات دستمو بگیر..... اینجا رو برام خونه خودت کن...مهمونهام رو مهمون خودت کن....اینجا بهم برادرها و خواهرای خوبی دادی...ممنونتم....ممنون ... بعدد ما احاط به علمک

دوستا، اگه تونستم بعدا در مورد بعضی چیزهایی که تو این روزهای خلوت با خودم فهمیدم ، براتون می نویسم...از همه شما ممنونم...بخاطر همه چیز و همه درس هایی که بهم دادید...



مهدی صفی یاری ::: دوشنبه 86/9/26::: ساعت 12:26 صبح نظرات دیگران: نظر