سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند، هرگاه بنده ای را دوست بدارد، او را از گناهانْ حفظ می کند و پاداشش را برابر چشمانش می نهد . [امام صادق علیه السلام]

رفتنی باید بره...نمی دونم چرا ولی فکر می کنم همین روزها باید از این خونه که اسمش برا دوستان اشناست برم..نمی دونم براچی دلم دیگه تو پری برای پریدن می گیره..کم طاقت شدم...رفتنی باید بره..دوستا ناراحت نباشن(البته اگه کسی ناراحت باشه!!!...)

می خوام چند روز فکر کنم به اینکه چه کارها کردم و چه کارها می باید و نمی باید می کردم...ما که بجز خوبی ندیدیم..شما حلال کنین...اگه بنا شد اینجا بنویسم دوباره پشیمون می شم و میام ...اگه بنا شد از اینجا برم یه نشونی برای بعضی دوستها جا می ذارم...هیچوقت یادم نمی ره چیزهایی که ازتون یاد گرفتم و اثر دعاهاتون رو تو زندگی ام تا همین لحظه هم دارم می بینم ...راستی زندگی هم همین شکله ..رفتنی باید بره..کاش بعد از رفتن آدم هی براش پیغام بیاد : جات خالی فلانی ..یادت بخیر فلانی ..فاتحه ای ..سلامی ..صلواتی...

راستی یاد شهدا بخیر..ما که تا بهشون می رسیم تازه می فهمیم که اینجوری به جایی نمی رسیم...

التماس دعا..بازم حلال کنین..برادر کوچیکتون مهدی



مهدی صفی یاری ::: جمعه 87/3/31::: ساعت 11:9 عصر نظرات دیگران: نظر

نمی دونست چی به سرش اومده ، از خواب پرید ..اولین چیزی که کنار دستش دید گوشی موبایلش بود که دیشب تا دیر وقت حسابی باهاش عشق کرده بود...روشن اش کرد ...دینک دینک..پیغام جدید:تعداد پیغام جدید 15 : سلام زیباترین من ....خوب خوابیدی؟ می دونی توی این دنیا قلب من و تو به هم پیوند خوردن...هیچکس تو دنیا تو رو مثل من نمی خواد ای ......... اس ام اس بعدی ...بهترین چیز وجودم قلبمه ..هدیه اش دادم به تو که  قلبمی ...اس ام اس بعدی و بعدی و بعدی ...

لبخند رو لبهاش نقش بست..دوباره عشق اش گل کرد و به رسم عشق گوشی رو بوسید و حس کرد تو آسمونها داره می چرخه و فرشته زیبایی عالمه ...

یخ عشق اش که باز شد یه تکونی به خودش داد و از تختش اومد پایین...ساعت 9 صبح بود..داشت صورتشو می شست ولی هنوز چشماش خوب باز نشده بود ..حس کرد یه کم سنگینه صورتش..خوب مال خواب آلودگیه و عشق بازی و لیلی و مجنون شدن های تا ساعت 3 صبح اش بود دیگه..فکر می کرد پسری که دوسش داره  آخر مجنونهای عالمه ...تا چشمهاشو می بست صدای مجنون بود و سیمای مجنون ...حوله شو برداشت و رفت جلو اینه ..

ادامه مطلب...

مهدی صفی یاری ::: سه شنبه 87/3/28::: ساعت 12:56 صبح نظرات دیگران: نظر

می دانی امروز چقدر دلتنگم

آنقدر که یادم رفته  است

برای چه کسی دلتنگم...

یکی به من بگوید چه مرگم است ....

دستم را بر می دارم از روی دفتر شعرم

دست بردار عاشقی می شوم

وقتی نمی دانم برای چه کسی دلتنگم



مهدی صفی یاری ::: دوشنبه 87/3/27::: ساعت 9:10 صبح نظرات دیگران: نظر

...

ترافیک عشق های رویایی

حقیقت عاشقانه تو را از من گرفت..

و من پشت چراغ قرمز تنهایی ات حتی یکبار سبز نشدم

امروز را در پارک ...

وقتی می دیدم هر کس دستش در دست معشوق اش گرم شده است

یاد تو افتادم که دستت ...چقدر تنهاست

یاد دعای ندبه صبح افتادم که همه گریه می کردند آمدنت را

و می دیدم ...

امروز... اصلا حس نکردم نیامدنت را..

بلند شو مرد...این مردم تبر می خواهند که بت های خوشی های رویایی شان را بشکنی

تا بفهمند هنوز ابراهیمی هست که بت نمی پرستد



مهدی صفی یاری ::: شنبه 87/3/25::: ساعت 12:27 صبح نظرات دیگران: نظر

آنروز ..

تازه فهمیدم ..

در چه بلندایی آشیانه داشتم...

 وقتی از چشمهایت افتادم...

هنوز دست و پای دلم درد می کند ..

چقدر شکستن سخت است ...

وقتی تو داری نگاه می کنی

                                                                                                   دوستان دل نوشته بود اسمش شعر نیست..



مهدی صفی یاری ::: جمعه 87/3/24::: ساعت 2:19 صبح نظرات دیگران: نظر

حدود 25 سالش بود..اسمش رو نپرسیدم ...خیلی با ادب و محجوب به نظر میاومد ..

سلام .. آقای صفی یاری؟

گفتم بله در خدمتم عزیز... بفرمایین ...اومد با ادب و متانت نشست ... چهره اش یه جورایی برام اشنا بود ...ندیده بودمش ولی حس می کردم یه جایی دیدمش ..شاید هم یه جاهایی دیدمش..نمی دونم چرا حس می کردم اشناست ...

یه کم زبون اش می گرفت ولی لبخند می زد ... ببخشین فلانی اومدم در مورد یه مطلبی باهاتون مشورت کنم ...پرسیدم پیش کی برم شما رو معرفی کردن...

سرم شلوغ نامه ها و...بود ولی نگاه اش جذبم کرد...پوشه رو بستم و رفتم روبروش نشستم ..جان عزیزم در خدمتم..

راستش نمی دونم از کجا بگم ..می ترسم فکر بدی در موردم بکنین ...خندیدم و گفتم بگو عزیز ..فکر بد چیه ..فکر خوب می کنم ... قول می دم بهت ..بازم لبخندی زد و حس کردم اشک هم تو چشماش حلقه می زنه ...

راستش پدر و مادر من هر دو اهل سنت ان ... من بچه تند خو و بد اخلاقی بودم ..به شدت بد اخلاق بودم ( نیگاش کردم و تو دلم گفتم : چاخان نکن ..تو کجات به بد اخلاق ها می خوره)...

ادامه مطلب...

مهدی صفی یاری ::: سه شنبه 87/3/21::: ساعت 11:43 صبح نظرات دیگران: نظر

سلام دوستان...

امروز داشتم مطالب برگزیده پارسی بلاگ رو سرک می کشیدم که یه عنوان توجه ام رو جلب کرد:

یک طلبه عمامه بر سر نگذاشت ... کنجکاو شدم و بعد از دقایقی شرمنده شدم ...نتونستم تحمل کنم ...باید جواب می دادم ...الان هم نمیدونم کار بدی کردم یا نه ...ولی نتونستم خودمو قانع کنم که دست بردار بشم ...

جوابشو دادم ...ولی دیدم پیغام ها رو خصوصی کرده ...آقای خبرنگار طلبه حالمو گرفت حسابی....

مجبور شدم بخاطر دفاع از اکثریت بچه های طلبه و قداست حوزه این چند خط رو بنویسم ...کوتاه کنم ...این متن پست ایشون و این جواب من که برای ایشون هم گذاشتم تو پیغام هاش...

http://ytalabeh1.parsiblog.com/-344726.htm

یک طلبه عمامه برسر نگذاشت


 


 

در هفته گذشته در یکی از مدارس علمیه قم که جشن عمامه

گذاری طلاب این مدرسه برگزار شد، یکی از طلاب که قرار بود

در این جشن عمامه گذاری کند، حضور نیافت.

این مراسم که با حضور یکی از مراجع تقلید برگزار شد سه نفر

به دست این مرجع تقلید عمامه گذاشتند ویکی از طلاب برای عمامه گذاری حضور نیافت و عمامه آن برروی زمین ماند.

طبق سنت حسنه ای که از سوی مراجع تقلید انجام می گیرد به فردی که تازه عمامه گذاشته مبلغی در درون پاکت نامه قرار داده و به عنوان عیدی به او می دهند در زمانی که فرد مذکورحضور نیافت، یکی از افراد نزدیک به عمامه بدون این که کسی توجهی به او داشته باشد پاکت نامه را سریعا در داخل جیب خود قرار دادو به کسی اطلاع نداد این حرکت من را به تجعب انداخت.

در ضمن این مراسم با حضور طلاب زیادی برگزار شده بود که یکی از طلاب جدیدالورد همان مدرسه با صدای دلنشین، مداحی کرد و چند نفر دیگر با صدای خوش خود به هم خوانی پرداختند.

 

حسنی ::: جمعه 16/9/1386::: ساعت 5:11 عصر

آقای طلبه ...شب بخیر

باور کنین من جای مسئول مدرسه شما بودم حتما باهاتون خداحافظی می کردم و شما رو به یکی از روزنامه های خارجی برای پوشش خبری داخلی ایران معرفی می کردم..

ماشاء الله یه جوری مطلب می نویسی که انگار داری از یه خونه مربوط به دزدها و سر گردنه گیرها خاطره تعریف می کنی...حالا یه طلبه یا غیر طلبه یه کاری کرده ..یه جوری ننویسین که بخاطر خود شیرینی ، همه دوستای طلبه شما زیر سئوال برن ..دیگه سنت های حسنه رو هم اینقدر با آب و تاب نقل تعریف نکنین ...

باور کن خیلی متاسف شدم برای حوزه و حوزوی های این شکلی ..من خودم رو از بدترین طلبه ها می دونستم اما فکر کنم .....

در کل انتقاد با این مدل خاطره گویی فرق داره ..در ضمن ما که نشنیدیم به مراسم عمامه گذاری بگن جشن..اونهم در ایام فاطمیه ...

با عرض تاسف از شیوه انتخاب مطلب شما توسط مدیران پارسی بلاگ بعنوان یکی از مطالب برگزیده  ( و تذکر اینکه این هم چیز مهمی نیست ) انتخاب این مطلب رو به جامعه طلاب و مذهبی ها و پارسی بلاگی های متعهد و غیرتمند تسلیت می گم .

دلم نمی خواست اینجوری بنویسم ...به خدا قسم بهم برخورد ..در حالی که طلبه درستی نبودم ولی هیچوقت به خودم اجازه ندادم بدون فکر مطلبی رو بنویسم در مورد حوزه و....

انتقاد کردن یه لحن دیگه ای می خواد عزیزم... ما طلبه ها خیلی ایراد داریم ...اما نقل اشتباهات درونی به بیرون هیچ خاصیتی جز تخریب درون نداره و هیچ خاطره شیرینی هم محاسبه نمی شه ...فقط نقل محفل افراد معلوم الحال می شه ....

چون می بینم پیامهات رو از پیش  خصوصی تعریف کردی  مجبورم مطلب شما رو تو وبلاگ خودم بزنم ( همراه با جواب خودم  )

ان شاءالله خدا همه مونو ببخشه برادر...

از طرف یکی مثل خودت ...



مهدی صفی یاری ::: شنبه 87/3/11::: ساعت 7:58 عصر نظرات دیگران: نظر

دوستان عزیز...برادران و خواهران بهترین ام

از پست قبل تصمیم گرفتم از این به بعد هر چیزی که  احساس کردم می تونه تاثیری به دلهای شیفته دوستانم بذاره و خودم رو هم منقلب می کنه ، توی خونه کوچیک و محقرم بیارم ... پست قبلی اثرات خوبی رو خودم و دوستانم گذاشت ...باور کنین تا حالا امام رو از این زاویه به این وضوح ندیده بودم..الان که نیگاه می کنم می بینم چقدر دلتنگ امام هستم... امام از این زاویه چقدر دوست داشتنی تر از همیشه است ...انگار داره با صدای زلال آب ...قطره های مهربون بارون رحمت خدا رو نم نم به لب دوستان و فرزندان تشنه اش می رسونه.. این قسمت رو هم از نامه های عرفانی امام به فرزندش مرحوم سید احمد آقا گلچین کردم ..با تامل بخونین ..اگه نشد دوباره بخونین ..ارزش داره ...و من رو هم از دعاتون بی نصیب نکنین ..

و الان: دارم به مطلبی فکر می کنم که می خوام بعد از این پست بنویسم...نوری در تاریکی روضه...مطلبی که خودم راوی اون هستم و برای من نقل مستقیم شد ...ان شاء الله بعد از این پست سعی می کنم اگه خود امام حسین کمک کنه اون مطلب رو بزنم که همه عالم بدونن حسین مصباح الهدی و چراغ هدایته ..حتما وقت بذارین و پیگیر باشین ...به یاری خدا دو سه روز دیگه ..یه روز یا شب که مثل الان که می نویسم از روضه اومدم و حالم خوش بود می نویسمش....التماس دعا ..

*پسرم ! چه خوب است به خود تلقین کنی و به باور خود بیاوری یک واقعیت را که مدح مداحان و ثنای ثناجویان چه بسا که انسان را به هلاکت برساند و از تهذیب دور و دورتر سازد.

تاثیر سوء ثنای جمیل در نفس آلوده ما ، مایه بدبختی ها و دور افتادگی ها از پیشگاه مقدس حق جل و علا برای ما ضعفاء النفوس خواهد بود و شاید عیبجویی ها و شایعه پراکنی ها برای علاج معایب نفسانی ما سودمند باش که هست ، همچون عمل جراحی دردناک که موجب سلامت مریض می شود.

* پسرم ! گناهان را هر چند گوچک به نظرت باشند سبک مشمار(انظر الی من عصیت)=( بنگر چه کسی را نافرمانی کرده ای)...و با این نظر ، همه گناهان بزرگ و کبیره است . به هیچ چیز مغرور مشو و خدای تبارک و تعالی را که همه چیز از اوست و اگر عنایت رحمانی اش از موجودات سراسر عالم وجود لحظه ای منقطع شود ، اثری حتی از انبیاء مرسلین و ملائکه مقربین باقی نخواهد ماند ، چون همه عالم جلوه رحمانیت اوست ....... در هر حال حضور او را فراموش مکن و مغروز به شفاعت شافعان ( علیهم السلام) مباش که همه آنها موازین الهی دارد و ما از آنها بی خبریم .

*پسرم ! هیچ گاه دنبال تحصیل دنیا اگر چه از حلال آن باشد مباش که حب دنیا گر چه حلالش باشد ، راس همه خطایا ست، چه خود حجاب بزرگ است و انسان را به ناچار به دنبال حرام می کشاند.

* پسرم! نه گوشه گیری صوفیانه دلیل پیوستن به حق است و نه ورود در جامعه و تشکیل حکومت شاهد گسستن از حق . میزان در اعمال انگیزه های آنهاست.

* پسرم ! سوره مبارکه حشر را مطالعه کن که گنجینه هایی از معارف و تربیت در آن است و ارزش دارد که انسان یک عمر در آنها تفکر کند و از آنها به مدد الهی توشه ها بردارد. خصوصا آیات اواخر از آنجا که می فرماید: یا ایها الذین امنو اتقواالله ولتنظر ما قدمت لغد و اتقوا الله ان الله خبیر بما تعملون ...تا آخر سوره.

* چه بسا بعض از همین اصحاب برهان عقلی و استدلال فلسفی ، بیشتر از دیگران در دام ابلیس و نفس خبیث می باشند ( پای استدلالیان چوبین بود) و آنگاه قدم برهانی و عقلی تبدیل به قدم روحانی و ایمانی و ایمانی می شود که ز افق عقل به مقام قلب برسد و قلب باور کند آنچه را استدلال اثبات کرده است .

شادی روح امام هم صلوات بفرستین....



مهدی صفی یاری ::: چهارشنبه 87/3/8::: ساعت 12:51 صبح نظرات دیگران: نظر

خیلی دلم بی تاب شد...وقتی داشتم این کتاب تازه رو می خوندم ...یه سری نامه های امام به فرزندش مرحوم سید احمد آقا ..باور کنین دوباره حس کردم امام چقدر بزرگ بوده و ما نشناختیمشون...دلم می خواد دوستای من اگه تونستم و ادامه دادم این مبحث ر و این نامه های عاشقانه امام رو بخونن ..باور کنین در روح خودم خیلی اثر گذاشته ...بی پرده حرف زدن ..بدون ترس از غیر خدا...بدون ریا و حب نفس..حالا یه دور بخونین ببینین چی گفتن و چقدر ...دل می ره با کلام آسمونی شون..روحش قرین عشق خدا

بسم الله الرحمن الرحیم

از این مخلوقات میان تهی و پوچ و هیچ باکی نداشته باش و چشم امیدی هرگز به آنها مبند، که چشم داشتن به غیر او شرک است و باک از غیر او جل و علا کفر.

پسرم! تا نعمت جوانی را از دست نداده ای فکر اصلاح خود باش که در پیری همه چیز را از دست می دهی ، یکی از مکاید شیطان که شاید بزرگترین آن باشد- که پدرت بدان گرفتار بوده و هست - مگر رحمت حق تعالی دستگیر او باشد- استدراج است.

در عهد نو جوانی شیطان باطن که بزرگترین دشمنان اوست ، او را از فکر اصلاح خود باز می دارد و امید می دهد که وقت زیاد است، اکنون فصل بهره مندی از جوانی است و هر آن و هر ساعت و هر روز که بر انسان می گذرد ، درجه درجه او را با وعده های پوچ از این فکر باز می دارد تا ایام جوانی را از او بگیرد و آنگاه که جوانی رو به اتمام است ، او را به امید اصلاح در پیری سرخوش می کند و در ایام پیری نیز این وسوسه ی شیطانی از او دست نکشد و وعده توبه در آخر عمر می دهد و در آخر عمر و شهود موت ، حق تعالی را در نظر او مبغوض ترین موجود عالم جلوه می دهد که محبوب او که دنیاست از دستش گرفته است .

این حال افرادی است که نور فطرت در آنها به کلی خاموش نشده است و اشخاصی هستند که غرقاب دنیا آنها را از فکر اصلاح دور نگه داشته و غروز دنیا سرتا پای آنان را فرا گرفته است.

من خود چنین اشخاصی را در اهل علم اصلاحی دیده ام و اکنون بعض آنها در قید حیاتند و ادیان را هیچ و پوچ می دانند.

پسرم ! توچه کن که هیچ یک از ما نمی تواند مطمئن باشد که به این دام شیطانی نیفتد .عزیزم ! ادعیه معصومین (علیهم السلام) را بخوان و ببین که حسنات خود را سیئات می دانند و خود را مستحق عذاب الهی می دانند و به جر رحمت حق به چیزی نمی اندیشند و اهل دنیا و آخوندهای شکم پرور این ادعیه را تاویل می کنند چون حق جل و علا را نشناخته اند.



مهدی صفی یاری ::: جمعه 87/3/3::: ساعت 2:41 عصر نظرات دیگران: نظر

شب عروسی شان بود...

نشسته بود کنار عروس آسمانی اش و باید حرفی می زد...

گفت بانو...از زمین بگو...و بانو گفت ...آنقدر که چیزی از اسرار زمین جا نماند.

بانو، از آسمان بگو... و بانو آنقدر از آسمان گفت که هیچ اهل آسمانی هم آنقدر از آسمان نمی دانست ...

او گفت بگو و او گفت ...آنقدر که ملکوتیان هم به تسبیح افتادند...

مرد آسمانی بلند شد و سرش را به زیر انداخت و چند قدم بیرون از حجره رفت که پیغمبر آیینه ، دست بر شانه های غیرتش نهاد ...کجا می روی داماد خوبی ها...فرمود : ای رسول رحمت ... باور کنید این دخترتان همان کوثری است که خدای هدیه رسالتتان داد... از زمین پرسیدم جواب داد ...از آسمان پرسیدم جواب داد...انگار سالها قبل از زمین در آسمانها بوده است ...ای بزرگ آسمان و زمین ...ترس دارم لایق این کوثر رحمت نباشم...

و دست پیغمبر گل بر روی شانه غیرت الله نشست که ای امیر دلها... اگر تو نبودی هیچ همتایی را لیاقت همتایی کوثر خدا نبود...

...

و علی بود که باز وارد حجره مهربانی ها شد

اینبار بانو بود که آغاز کرد...ای امیر زمین و آسمان...سئوالی دارم ..بپرس بانوی آسمانی ام..

سئوال من از آسمان و زمین نیست که خود می دانم بر زمین از زمینیان و به آسمان از آسمانیان بیشتر عارفی...

ای مرد خوبی ها که شانه هایت تا ملکوت می رود...به من بگو ...شنیده ام برای خرج عروسی مان سپرت را فروخته ای؟

سرش را انداخت پایین...آنقدر که انگار آسمان به زمین رسید...گفت : آری بانوی عشق... سپرم خرج عروسی با عشق شد...

و دید زهرا از جا بلند شد...بوی آسمان در زمین پیچید...

علی...بدان اگر برای من و خرج عروسی مان سپرت را فروختی ...از این به بعد خودم سپر بلای تو خواهم بود...تا جان دارم و عشق در سینه ام می تپد...

...

9 سال گذشت:

یک نفر داشت می نوشت:

بر حاشیه برگ شقایق بنویسید

گل تاب فشار در و دیوار ندارد

...گریه امانش نداد...افتاد کنار همان در نیم سوخته



مهدی صفی یاری ::: دوشنبه 87/2/30::: ساعت 1:5 صبح نظرات دیگران: نظر
   1   2   3      >