سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خشم، دل حکیم را نابود می کند . و فرمود : هرکس مالک خشم خویش نباشد، مالک خرد خویش نیست . [امام صادق علیه السلام]

باران.....وقتی می بارد حس می کنی ..خدا دارد برایت قرآ ن می خواند.... یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لا تقنطوا من رحمت الله ان الله یغفر الذنوب جمیعا.......ای بندگان من که بر نفس خود اسراف ورزیدید...از رحمت خدا نا امید نشوید...خدا همه گناهانتان را می بخشد....
بوی باران ..بوی خداست....

یادم افتاد شعر بچه گی هایمان را...

باز باران با ترانه..می خورد بر بام خانه

باز باران ...باز باران...

یا ایها الانسان ما غرک بربک الکریم

راستی روایتی خوندم که دلمو لرزوند...انگار همین الان بهشت رو بهم هدیه دادن...با همه آلودگی هام.

اکثر اهل الجنه البله: بیشترین جمعیت بهشت ، کسانی هستند که زود باور می کردند رحمت خدا رو ...کرم خدا رو ...بخشش خدا رو...یادم افتاد وقتی اومد اون مرد خدمت رسول خدا (ص) که یا رسول الله از رحمت خدا مایوس شدم . اقا فرمود توبه کن ، خدا می بخشن بنده های توبه کننده رو ..مرد گنهکار از فرط گناه و بزرگی گناهانش گفت یا رسول الله اونقدر گناهانم بزرگ ان که می دونم خدا نمی بخشه...آقا وقتی دیدن مرد قانع نمی شه یه جمله فرمودن که مرد گنهکار اشک تو چشماش جمع شد...

ای مرد یک سئوال دارم فقط همین را بگو و برو...ایا گناهان تو بزرگتر است یا خدای تو

و باران دوباره شروع کرد به باریدن....

باز باران با ترانه ...می خورد بر بام خانه



مهدی صفی یاری ::: یکشنبه 87/2/22::: ساعت 3:57 عصر نظرات دیگران: نظر

می گفت فلانی از حدود یه سال پیش با پسر عمه ام با توافق خانواده هامون قرار ازدواج گذاشتیم . هر دو مون هم همدیگه رو دوست داریم و به هم علاقه مندیم.فقط یه سئوالی دارم ازتون.گفتم بفرمایین.گفت فلانی ما هر دو توی یه شهر درس می خونیم . هر وقت از شهر خودمون می آییم و یا وقتی می خواییم برگردیم شهرمون مثل یه زن و شوهریم . یعنی بدون اینکه به هم محرم باشیم پیش هم می شینیم و ...

چیکار کنم بابام قبول نمی کنه ..هر چی می گم به مادرم که رضایت بابا رو بگیر ما نامزدی کنیم و محرم هم باشیم بابام قبول نمی کنه و می گه نه . عقد و نامزدی وقتی که درسشون تموم شد.یعنی دو سال بعد...

فلانی من چیکار کنم.اینجوری که نمی شه.هر غروب می آد در دانشگاه .عین یه شوهر رسمی با هم می ریم و می گردیم و... تو ماشین عین زن و شوهر...نامحرمی بینمون داره به حداقلش می رسه...من دختر مومنی هستم ...تا حالا با نامحرمی حرف اضافه نزدم و احتیاط می کردم.اما الان چیکار کنم...هر چی باشه درسته که بناست در آینده شوهرم بشه ولی خوب الان که نامحرم با من ..نمی دونم از دست لج بازی بابام به کی پناه ببرم.چرا باید یه پدر اینجوری با ایمان بچه اش بازی کنه ...

دلم بحال این خواهرم سوخت ... می دیدم چطور بخاطر اینکه گناه نکنه ضجه می زنه اما چاره ای نداره ... فقط بخاطر لج بازی یه پدرکه شاید اصلا بویی از خدا نبرده باشه.شاید هم ادعای مذهبی بودن داشته باشه... در هر دو حال عجب پدری که بچه شو داره مثل شمع می سوزونه و آبش می کنه...

خیلی زور زدم که یه جوری کمکشون کنم. فقط سه راه حل وجود داشت: یکی اینکه اینها تا زمان عقد ( یعنی دو سال دیگه که اونهم اصلا معلوم نیست چه اتفاقاتی بناست بیافته ) مراتب احتیاط شرعی رو رعایت کنن که خیلی براشون مشکله .چون دایما همدیگه رو می بینن و با هم همسفر هم هستن.راه دوم اینکه یکی پیدا بشه به این بابای با غیرتش بگه حاجی دخترت رو پر پر نکن.دختر تو نمی خواد گناه کنه .بیا بخاطر خدا یه کم به قیامتت فکر کن.یه جوری ساده قال قضیه رو بکن تا این دو تا کبوتر با رضایت خدا به هم دیگه عشق بورزن( که خود خانوم گفت نه فلانی ..بابام بزرگ طایفه مونه ..کسی نمی تونه از این نصیحت ها بهش بکنه) و راه سوم اینکه این دو تا بدون اذن پدر ( وقتی  یقین پیدا بشه که پدر داره با سرنوشت دختر رشیده اش بازی می کنه و به گناه راغب اش می کنه) خودشون تصمیم بگیرن و متاسفانه بدون اجازه ی ولی ، اقدام به جاری کردن عقد کنن ( که خیلی کار سخت و دل آزاریه)...

راه چارمی هم هست که باید چشماشونو ببندن و مثل خیلی ها دین خدا رو مچاله کنن تو افکارشون و بزنن به طبل بی عاری...که پدر هم دلش خوش باشه بهترین بابای دنیاست .

دعاش کنین خدا به دادش برسه...



مهدی صفی یاری ::: چهارشنبه 87/2/18::: ساعت 2:54 عصر نظرات دیگران: نظر

گاهی وقت ها اونقدر بین درست و غلط بودن یه کار گیر می کنیم که حتی قیدشو می زنیم ... چقدر سخته وقتی نفهمی الان باید چیکار کنی...

چقدرسخته شنیدن بعضی چیزها ...

 می گفت فلانی من به شما اعتماد کردم ... اون پسر ه دل منو شکوند... از وسط راه همه چیز رو خراب کرد...مذهبی بود، اهل خدا بود... منو اسیر خودش کرد بعدش ...دیگه بی محلی هاش شروع شد.

گفتم خوب آخه خواهرمن چرا شروع کردین... از اول نباید شروع می کردین این ارتباط رو...دو تا نامحرم ...دو تا مجرد!!!!

پیش اومد ... اصلا بنا نبود اینجوری بشه . پسر مذهبی و مومنی بود.اصلا بخاطر همین بهش علاقه مند شدم ... چت شروع ماجرا بود ..بعدش اس ام اس و بعدش تماس تلفنی و...عشق ...عشقی که فکر می کردم دو طرفه است ...اما...

یه روز گفت خانم ... لطفا دیگه تماس نگرین و اس ام اس هم ندین ... من از عاقبت کارمون می ترسم ... این کار گناهه ... و دیگه از اون روز به بعد من موندم و یه غرور شکسته ... و یه دل سر تا پا دیوونه...

راستی بچه های ارزشی کجایین؟؟

یه بار و برای یه لحظه فکر کنیم ...حتی اگه به قیمت تعطیلی وب و خداحافظی با نت هم تموم شد بشه یه بار فکر کنیم ... اگه بناست از وسط راه بر گردیم چرا از اولش اومدیم ... اون برادر ارزشی من هم شاید این متن رو بخونه....و شاید اون خواهری که بخاطر احساسات و اعتمادش باید این خسارت روحی رو تحمل کنه ... کاش اول یادمون می افتاد که شیطان در یک قدمی خداست ... گاهی وقتی یک قدم، فقط یک قدم رو اشتباه بر داریم درست همون چیزی می شه که نباید می شد... اسلام دین منطق و میانه رویه... هیچ کس نمی تونه ادعا کنه به محض برقراری ارتباط جزئی بین دو نامحرم در محیط نت تمام داشته های معنوی دو طرف به باد می ره ...با لحاظ حدود و موازین شرعی می شه ارتباط داشت و در حد ضرورت و در راستای کمک به رشد همدیگه قدم برداشت ... اما گاهی اونقدر این بحث دیوارهای امنیت اخلاقی و حیای دینی رو می شکنه و کنار می زنه که دیگه یادمون می ره کی بودیم ...برای چی اومدیم ... و به کجا داریم می ریم... خواستم یه تلنگر به خودم و به دوستایی که اومدن و این متن رو خوندن زده باشم ...

در عین حالی که عبوس بودن در ارتباطات کار ناپسند و غیر معقولیه اما برهنگی کلامی و ارتباطی بین دو قشر نامحرم باعث گسیختگی تدریجی بافت های معنوی در روح طرفین می شه ... اونوقت باید دختری بمونه با احساسات و غرور شکسته و پسری بمونه با پشیمونی از ایجاد علقه در دل نا محرم ...

یادمون باشه که خیلی از ماها نمی دونیم داریم اسب چموش نفس مون رو تو کدوم پارکینگ می بندیم و شاید یه روز ، دیگه اونی نباشیم که بودیم ... از ارتباطات غیر دینی ..بپرهیزیم... خواهرها لطفا عکس ندن ...صوت ندن ... وب کم روشن نکنن و پسرها هم از خدا و روز حساب بترسن و از پاکی و خلوص و صداقت دخترها بهره بر داری نکنن...

می خوام خیلی چیزها بگم ...می ترسم ... گاهی یه برخورد سرد باعث رنجش و فرار کسایی می شه که با امیدی اومدن برای کسب  یه ذره معرفت ...اومدن صدای خدا رو از گلوی ما ها بشنون ... اومدن تو صفحه ما اسم خدا رو ببینن، اومدن بعد از امتحان همه داشتههای غیر خدایی ، برای یه بار هم شده آدم های خدایی رو امتحان کنن . خدا رو امتحان کنن . اهل بیت رو امتحان کنن .

بیایین نه این امکان و فرصت آسمونی رو از شون بگیریم و نه دینمون رو ازمون بگیرن ... فقط همین

                                                                                                                                    از طرف یه عبد عاصی



مهدی صفی یاری ::: پنج شنبه 87/2/5::: ساعت 11:22 صبح نظرات دیگران: نظر

وقتی که نیستی

هر شب من از خیال تو سرشار می شوم

هر صبح با اذان تو بیدار می شوم

کارم فقط به راه شما خیره ماندن است

شغل مرا نگیر که بیکار می شوم

دست خودم که نیست مرا سرزنش مکن

از سوی دل به عشق تو اجبار می شوم

بیچاره من... که از طرف چشم های تو

روزی هزار مرتبه احضار می شوم

وقتی که نیستی چه امیدی به ماندنم

از زندگی بدون تو بیزار می شوم

برگرد تا دوباره به عشق ات یقین کنم

بی تو دچار شاید و انگار می شوم

روزم به روزمرگی غیبت ات گذشت

اما دوباره شب ز تو سرشار می شوم

از رو نمی روم همیشه همین بوده ، باز هم

فردا دچار اینهمه تکرار می شوم

                     .......مهدی صفی یاری ...دوم اردیبهشت 87

ای غایب تک سوار بر می گردی

صبح شب انتظار بر می گردی

آقا نکند مرا تو بد قول کنی

گفتم به همه بهار بر می گردی...

                     ....... مهدی صفی یاری سوم اردیبهشت 87



مهدی صفی یاری ::: سه شنبه 87/2/3::: ساعت 1:24 عصر نظرات دیگران: نظر

 یادم نمی ره روزهایی رو که دغدغه بیشتر دلسوزان دین این بود که به یه آقا پسری گیر بدن : فلانی آستین کوتاه چرا پوشیدی...دختر چرا موهات بیرونه ...چرا شلوار لی پوشیدی و....

اصلا دلم نمی خواد ادامه بدم.... یکی بیاد بهش بگم دردم چیه... وقتی بهم می گن فلانی خدا مگه هست ...مگه من گاوم که منو تو قید و بند کنن و محدودیت بهم بدن...نماز مال بیچاره هاییه که تا حالا از روستاشون بیرون نیومدن...برین بابا با این دین و آیین قرن بوقی تون

یادتونه یه روزی روزگاری خدا چقدر بزرگ بود...

وقتی پدر و مادر مقید به ظاهر دین هستن و از باطن دین بویی نبردن....بوی بن بست تمام کوچه های خیال بچه رو می گیره..

وقتی پدر و مادر دین رو اهرم فشار قرار می دن برای بچه هاشون...وقتی چهره دین رو اونقدر خشن و جبری نشون می دن به بچه .... دین گریزی شتاب می گیره و انگار کسی نمی شنوه صدای خدا رو... که من اون نیستم که می گن..انا ارحم الراحمین

پدر ها ..مادرها...ما موظفیم در قبال تمام خطاهای فرزندانمون... نمی شه با لباس دین پیغمبری کرد تو خونه...باید پیغمبر شد و لباس دین پوشید... از فضای آلوده نمی شه انتظار زیادی داشت... بوی بن بست داره بچه هامونو زمین گیر می کنه... یکی بلند شه پنجره ها رو باز کنه... بوی خدا بیاد تو خونه هامون...



مهدی صفی یاری ::: یکشنبه 87/2/1::: ساعت 10:36 صبح نظرات دیگران: نظر

این شعر رو سال 76 سرودم...دقیقا 29 مرداد 76......یعنی در 18 سالگی ام...دفتر شعرم رو پیدا کردم..از این به بعد گهگاهی از شعرهای اونموقع هم براتون می نویسم ...هم تجدید خاطره ای برای خودمه ...هم....

شهدای گمنام:

هر شب به حضور درد عادت کردیم

قانون سکوت را رعایت کردیم

با رفتن تو خدا خودش می داند

یک عمر به عکس تو قناعت کردیم

هر چند کم و بیش فراموش شدی

ما غربت عشق را روایت کردیم

اما بخدا سکوت شد باعث مان

وقتی به شب جمعه کفایت کردیم

امروز ولی سکوت را می شکنیم

ای مرد بدان که ترک عادت کردیم.....

.....

............

....................

باز غربت باز پایانی وخیم

باز هم یک روزگار بی نسیم

هیچکس اینجا به فکر لاله نیست

عاشقی هم عاشقی های قدیم

              .........................................................................................................................



مهدی صفی یاری ::: چهارشنبه 87/1/28::: ساعت 12:26 صبح نظرات دیگران: نظر

چند روز بخاطر قضیه شیراز ساکت موندم و نتونستم شعر بنویسم و اصلا ( خواستم شعر بگویم نفس ام بند آمد)...

امروز بالاخره بخاطر میلاد با سعادت امام حسن عسکری (ع) نطق ام باز شد... چند تا شعر دست و پا شکسته از شعرهای تازه و یا قدیمی ام  رو تقدیم ساحت مقدس فرزند بروند امام عسکری حضرت مهدی (عج) می کنم...

چون : گر میسر نیست گیرم کام او....عشق بازی می کنم با نام او....

پر کاه اول :

برگرد که لحظه های شادم برسد

هنگام منو  و ان یکادم  برسد

گفتم بنویسم عشق در موردتان

باور نکنم ولی سوادم برسد...

پر کاه دوم:

کس نیست به درد خانه زادم برسد

بر غصه شام و بامدادم برسد

انگار محرم است حال دل من

بعد از تو فقط خدا به دادم برسد...

پر کاه سوم:

در دام تو چون صیدم و در چنگ توام

مجنون نگاه و مست آهنگ توام

بگذار که ساده تر بگویم آقا...

امروز غروب عجیب دلتنگ توام

پر کاه چهارم:

گاه از عشق ات شقایق می شوم

گاه با موج تو قایق می شوم

عیب من اینست آقا جان فقط

هفته ای یکبار عاشق می شوم...

                                                   مهدی صفی یاری...



مهدی صفی یاری ::: سه شنبه 87/1/27::: ساعت 1:6 عصر نظرات دیگران: نظر

( ادامه پست قبل) :

هدیه پنجم:

آنشب شروع قصه ما یک سلام شد

بیچاره دل چه زود به یک خنده خام شد

دیگر بس است عشق به دردم نمی خورد

هر چیز بود بین من و تو تمام شد...

هدیه ششم:

نمی دانم چه رنگی بود عشق اش

ز شیشه یا که سنگی بود عشق اش

خدا رحمت کند آن روزها را

عجب حس قشنگی بود عشق اش

هدیه هفتم:

دلتنگی آفتاب بردش....

آهنگ غریب آب بردش....

تا خواست بفهمد غم ما را...

خمیازه کشید و خواب بردش...

هدیه هشتم:

عمری است چنان ابر بهاری ، ای عشق

گه یار منی و گاه ناری ای عشق

بس است دگر خسته شدم از دستت

...تو کار و زندگی نداری ای عشق......

هدیه نهم:

فکری به غم دلی که افسرد نکرد

یادی ز دلی که دید پژمرد نکرد

انگار نه انگار که آدم هستیم

حتی تره هم برایمان خرد نکرد....

                                                                  مهدی صفی یاری ...فروردین 87



مهدی صفی یاری ::: چهارشنبه 87/1/21::: ساعت 3:42 عصر نظرات دیگران: نظر

شاید سال جدید برام سال پر شعری باشه.... از همین اول سال معلومه .. نمی دونم چرا تا بارون شعر رو دلم می شینه و بوی بارون و خاک از دلم بلند می شه ... حال دلم زیر و رو می شه...

اولش نمی خواستم این شعرهای کوتاه کوتاه رو بنویسم و دلائلی هم برای خودم داشتم ...بی محبتی بعضی از دوستا در ذیل بعضی از مطالب گذشته ام ، یه جورهایی دلم رو شل می کرد برای ننوشتن اشعار....اما خوب شاعر از لحاظ صداقت باید با مخاطبش خیلی صاف و ساده برخورد کنه...صاف و ساده می گم که دوستانی که شعر هم نمی گن بدونن. شعر یه هدیه خداییه که شاید مادر زاد با آدم هاست و شاید هم با تمرین و ممارست بتونی پیشرفتش بدی.این ابیات که از امروز می خوام هر کامنت چند تاشو بنویسم چکیده های دل یه شاعره کم مقداره ...اگر چه طلبه ای ساده و کم سوادم اما شما هم بدونین این شعرها تمرین و دست گرمی های من برای سرودن شعرهای قوی تره ... به عنوان یه شعر قبولش کنین اگر چه بی سر و پا و لنگ و علیل باشه....هدیه یه دوست به دوستاشه.. هدیه ای به رنگ ..عشق.... چون : به قول دوستی : عشق را هر چند نشناسی خوش است...عاشقی هم حضرت عباسی خوش است.

اولین هدیه:

چندی است که بال و پر نداری دل من

از کوچه ما گذر نداری دل من

از دور هویداست ، همه می دانند

عاشق شده ای خبر نداری دل من

...

دومین هدیه:

گاهی ز جدایی گله داری دل من

گاهی ز همه فاصله داری دل من

تا بوده همین بوده میان تو و عشق

بس کن بخدا حوصله داری دل من

...

هدیه سوم:

ای عشق پر از شور و شرارم کردی

مجنون همیشه بیقرارم کردی

ای عشق چه داری که بگویی با من

بیچاره شدم بگو چکارم کردی؟

.....

هدیه چهارم:

گه نوش منی و گاه نیشی هستی

آتش زنه ی دل پریشی هستی

بس است دگر خسته شدم از دستت

ای عشق ، شما عجب سریشی هستی

...

                                                                     مهدی صفی یاری..فروردین 87



مهدی صفی یاری ::: یکشنبه 87/1/18::: ساعت 6:18 عصر نظرات دیگران: نظر

گفتن به حضرت مسیح (ع) نامه ای بزنیم و یا ....

اونقدر غصه داره این مصیبت که دلم نمی اد من با نوشته هام تکرار ی باشم بر نوشته های بقیه و سبک و بی مقدار کنم غصه سنگین دل امام زمان رو....من هم مثل شما....هنوز هم نمی دونم دارن چی به سر مون می ارن...فکر کنم بهتره مثل خیلی ها خودمون رو تجاهل بزنیم ....چطور...

اینطور: خبری نیست که...آزادی عمل باید باشه ....ما هم  آزاد باشیم اگه راست می گیم ....بیایید از یادمون ببریم مسلمونیم .... اینجوری مجبور نمی شیم غصه بخوریم....یا بهتره از یادمون ببریم خدایی هست و پیغمبری و .... آره اینجوری راحت تره ...کی گفته باید غصه هم بخوریم ....بیایید از حالا به بعد همه چی رو ببوسیم و بذاریم کنار ....خوب اگه خدایی هست خودش از پیغمبرش دفاع کنه ...به ما چی ...ما اومدیم خوش باشیم....تازه یاد گرفتیم چطور شکل اونها باشیم ..کلی خرج لباس و تیپ مون کردیم ...حالا بیاییم بگیم اروپایی ها ..فلانن و بهمانن....پس آزادی چی می شه ...اصلا هم مهم نیست که بهمون بگن بی غیرت ...ما مدتهاست داریم این تهمت رو تحمل می کنیم ....قرآن رو پاره کردن ...خوب نهایتا دوباره چاپ می کنیم ... عصبانی هم نشین ....پرچم شون رو پاره نکنین .....داد نکشین ..از این کارها کردیم که بهمون می گن آدم کش ..بهمون می گن خشونت طلب....ما که نمی دونیم ...اونها بهتر می دونن راه سعادت رو ....هی روزگار....مسلمونی هم شده درد سری برای ما....

****** چقدر بد شد که ما نمی فهمیم کجای کاریم ....*******

هنوز کسی جرات نداره اونجا با صدای بلند بگه هولوکاست.....هنوز کسی جرات نداره با صدای بلند بگه چرا اسرائیلی ها بچه ها رو می کشن ... اونوقت ...عجب غیرتی داریم ما مسلمونها..

چند تا نکته به ذهنم می آد...

1- فیلم رو ندیدم ولی اوصافش نشون می ده ... اسرائیل تهیه کننده و سفارش دهنده این پروژه است..کارگردانش در چند سال اخیر 40 سفر به اسرائیل داشته ....

2- مشکل قرآن نیست....مشکل درون قرآن و سفارشات قرآن و عاملان به فرآن هستن ....اینها از قران می ترسن... فروش قرآن در هلند و اروپا مرزها رو شکست ....

3- این ها همه مقدمه ای برای سنجش زمان شروع جنگ صلیبی دیگه یه که سردمداران غرب دنبال فراهم کردن مقدماتش هستن و با این کارها  دارن تست می زنن آمادگی مسلمونها رو ....غیرت دینی اونها رو...اونها می دونن اگه مسلمونها پایبند به اصول دینی شون باشن به هیچ وجه من الوجوه نمی شه با اونها در افتاد و با این اعمال دارن به حساسترین مقدسات مسلمونها توهین آشکار می کنن تا بفهمن حدت و تیزی عکس العمل مسلمونها تا چه حدیه ...

متاسفانه دارن می فهمن خبری نیست ...

4- مطمئن باشین کوتاه اومدن مسلمونها یه نشانه اشکار برای نزدیک شدن غربی ها به زمان اغاز توطئه های بزرگتر اونهاست...اونها می دونن که در صورتی که چند بار این کارها رو انجام بدن و مسلمونها اکثرا خاموش باشن ...قبح این عمل شکسته می شه و دیگه خیلی به مسلمونها بر نمی خوره ...بعد هم ب سادگی اسیر امیال غرب و رام اهداف اونها می شن ...

5- کاش مسئولین فرهنگی ما یه ذره غیرت داشتن....و روشی رو برای پس دادن توپ به زمین حریف بلد بودن ..کاش .... اینهمه پول داره خرج سینما و مجلات و ...می شه ..کاش خواب ما اینقدر سنگین نبود....

6- کاش آقا می اومد ...ما کم آوردیم



مهدی صفی یاری ::: شنبه 87/1/17::: ساعت 9:52 صبح نظرات دیگران: نظر
<      1   2   3      >