سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه مرد با ایمان برادر خود را خشمگین ساخت ، میان خود و او جدائى انداخت . [ گویند : حشمه و أحشمه ، چون او را بخشم آورد . و گفته‏اند شرمگین شدن و خشم آوردن را براى او خواست . و آن گاه جدائى اوست ] . [ و اکنون هنگام آن است که گزیده‏هاى سخن امیر مؤمنان علیه السّلام را پایان دهیم ، حالى که خداى سبحان را بر این منّت که نهاد و توفیقى که به ما داد سپاس مى‏گوییم . که آنچه پراکنده بود فراهم کردیم و آنچه دور مى‏نمود نزدیک آوردیم . و چنانکه در آغاز بر عهده نهادیم بر آنیم که برگهاى سفید در پایان هر باب بنهیم تا آنچه از دست شده و به دست آریم در آن برگها بگذاریم . و بود که سخنى پوشیده آشکار شود و از آن پس که دور مینمود به دست آید . و توفیق ما جز با خدا نیست . بر او توکل کردیم و او ما را بسنده و نیکوکار گزار است . و این در رجب سال چهار صد از هجرت است و درود بر سید ما محمد خاتم پیمبران و هدایت کننده به بهترین راه و بر آل پاک و یاران او باد که ستارگان یقین‏اند . ] [نهج البلاغه]

ای بابا...عجیبه ها

مگه همین بچه ها نبودن سال قبل جیغ و داد می زدن : نه غزه ، نه لبنان ، جانم فدای ایران

امسال چقدر تغییر کردن!!!

این روزها هر چی داد زدن می خوایم از مردم مصر حمایت کنیم نشد که نشد...

من هم که سیاسی نویس نیستم دیگه جیک جیک ام در اومد بابا....ما  از دست شما سیاسیون چیکار کنیم ...ها؟؟؟

بچه های خوشتیپ ....خوب مگه حمایت از مردم مصر با غزه و لبنان فرق داشت؟؟؟ مگه شما بین مسلمونهای گرفتار و مظلوم دنیا فرقی می بینین که من نمی بینم؟؟ مصری ها که عزیزن ولی واقعا غزه  ای ها و لبنانی ها چه شون بود ؟؟

شاید هم چیزی شده ما خبر نداریم؟!!

خواهشا کاری نکنین من هم سیاسی بنویسم...حس اش نیست....

دور آقا بگردم..به شدت تمام...خوب شناختشون از اول

 



مهدی صفی یاری ::: دوشنبه 89/11/25::: ساعت 9:9 عصر نظرات دیگران: نظر

سلام .

 به بهانه 22 بهمن ...خطاب به دشمنان مردم ایران اسلامی  

از قاعده عشق تمرّد نکنید
خفاش صفت هوای هدهد نکنید
تاریک اگر شدید لطفا دیگر
پشت سر آفتاب قُد قُد نکنید



مهدی صفی یاری ::: جمعه 89/11/22::: ساعت 9:52 عصر نظرات دیگران: نظر

راستش وقتی این حدیث رو از پیامبر اکرم (ص)  دیدم دلم آروم گرفت و خیلی از ناراحتی های این روزهام ( به قول بچه ها گفتنی : پرید) :

من کان لله کان الله له 

 هر کس برای خدا باشد خدا برای اوست

 یه بچه با پاهای برهنه روی برفها ایستاده بود و تو سرما داشت به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد .

زنی در حال عبور اونو دید . دست بچه رو گرفت و داخل مغازه برد و براش لباس و کفش خرید و گفت:  عزیزم ، مواظب خودت باش .

بچه که دیگه سردش نبود پرسید: ببخشید خانم شما خدا هستید؟

زن لبخند زد و گفت : نه من فقط یکی از بنده های خدا هستم.

بچه گفت: خانوم ...میدونستم با خدا یه نسبتی دارین .... چون خیلی مهربونین

دوستان ، شما با خدا نسبتی دارین؟



مهدی صفی یاری ::: چهارشنبه 89/11/20::: ساعت 6:29 عصر نظرات دیگران: نظر

راستش را بخواهید
 
دوست دارم

خدا بغلم بکند

آنقدر که خوابم ببرد

و صبح

با صدای اذان موذن زاده

بیدار بشوم

...الله اکبر

خدایا من کافرم؟



مهدی صفی یاری ::: یکشنبه 89/11/3::: ساعت 11:12 عصر نظرات دیگران: نظر