این شعر با رو با همه کمبودهاش ، روز میلاد امام عصر (عج) ، با توجه به دلتنگی های این روزهای غریبانه ، تقدیم ساحت قدسی شون کردم... التماس دعا و به امید روزهای سبز ظهور
شنیده بود دلم قصه سلیمان را
شنیده بود دعاهای پیر کنعان را
شنیده بود کرامات دست موسی را
شنیده بود نجات از غریق طوفان را
شنیه بود عصا را به آب زد موسی
شنیده بود دلم آتش و گلستان را
شنیده بود که یحیی میان طشت چه گفت
شنیده بود مناجات خضر و لقمان را
شنیده بود که می خواند احمد مختار
کنار غار حرا آیه های قرآن را .....
خلاصه اینهمه از صبح نور می گفتند
تمام معجزه ها از ظهور می گفتند
خلاصه اینهمه گفتند یار می آید
قرار اینهمه چشم انتظار می آید ...
سحر رسید و قرار دلم ز راه آمد
دُهُل بزن که بهار دلم ز راه آمد
شکوفه زد گل نرگس جهان شده روشن
امام عسکری آقا، دو چشمتان روشن
رسید وعده پیغمبران، خدا را شکر
امام نیمه شعبانیان ،خدا را شکر
رسید حامی مستضعفان، خدا را شکر
رسید یوسف کنعانیان ،خدا را شکر
امام عسکری امشب چقدر خوشحال است
و ان یکاد رویِ لب چقدر خوشحال است
فرشته و مه و کوکب چقدر خوشحال است
دل شکسته زینب چقدر خوشحال است ...
امام عسکری امشب به دل صفا داری
چقدر پشت در خانه ات گدا داری
چقدر گل پسرت جلوه ی خدا دارد
چقدر مهدی ات آقا بُروبیا دارد
چقدر حور و ملک دور یار می چرخد
به یک اشاره او روزگار می چرخد...
خلاصه صورت یارم بهشت لم یزلی است
چقدر شکل پیمبر ...چقدر شکل علی است
شبیه بت شکنان خشم او تبر دارد
به روی بازوی خود آیه ظفر دارد
شبیه حضرت موسی به آب خواهد زد
برای چشم نخوردن نقاب خواهد زد
به سمت قلب عدو ، سمت و سوی هر تیرش
شکاف زد به شب تیره ، برق شمشیرش
شبیه حیدر کرار شیر میدان است
عدو از اینهمه شوکت ، ذلیل و حیران است
گل بهار به دستش چقدر می آید
...و ذوالفقار به دستش چقدر می آید
نگار منتقم ام خار چشم هر رذل است
اگر چه اهل صفا، اهل بخشش و بذل است
فرار می کند از او هزار چون فرعون
که نقش بسته به پیشانی اش ، اباالفضل است
...بیا که منقم زخم انبیاء آمد
بیا دوباره دلیری چو مرتضی آمد
بیا که سوره والفجر و والضحی آمد
بیا که منتقم شاه کربلا آمد
بیا که بر همه دردها دوا آمد
بیا که بر همه زخم ها شفا آمد
بیا بیا گل زهرا ببین گدا آمد
جوان و پیر، زن و مرد جانفدا آمد
بیا که زندگی ام بی بهار مانده هنوز
بیا که مادرتان بی قرار مانده هنوز
بیا به حرمت اجداد اطهرت آقا
بیا بخاطر پهلوی مادرت آقا
بیا بخاطر قنداقه و غم خلخال
بیا بخاطر آن شاه رفته در گودال
بیا که باز دل شیعه از زمانه گرفت
بیا که تیر ، دل شیعه را نشانه گرفت
بیا ببین که جسارت رسیده تا به کجا
رسیده لشکر تکفیر تا به سامرا
بیا که خون به دل شیعه شما کردند
خدای من نکند قصد کربلا کردند
بنا نبود فقط پیرتان کنیم آقا
بیا که تکیه به شمشیرتان کنیم آقا
قسم به حضرت زهرا که خون مان جوشید
قسم به زینب کبری که خون مان جوشید
قسم به خون شهیدان که خون مان جوشید
قسم به شاه خراسان که خون مان جوشید
اشاره ای بکنی جان نثار خواهم شد
فدای آن شه دُل دُل سوار خواهم شد
فقط اشاره ای بکند نائب ات به من کافی است
قسم به خون شهیدان که یک کفن کافی است
مگر که شیعه بمیرد جسارتی بکنند!!
مگر دعات نگیرد جسارتی بکنند!!
شبیه سوره زلزال می خروشم من
علیه فتنه دجال می خروشم من
هنوز شیعه ی حساس را نمی فهمند
هنوز غیرت عباس را نمی فهمند
هنوز چشم اباالفضل را نمی فهمند
هنوز خشم اباالفضل را نمی فهمند
هنوز مزه نکردند خشم شیران را
هنوز فهم نکردند سر به داران را
شما اجازه دهی خشم نار خواهم شد
شما دعا بکنی سر به دار خواهم شد
شما اجازه دهی عین حضرت مختار
به انتقام حسین رهسپار خواهم شد
...
چه باک از سر و از شمر و دشمن سرسخت
هنوز شیعه نمرده، شما خیالت تخت
تازه نماز صبح تموم شده بود که قبل از همه خودم رو رسوندم پشت ورودی پله های بقیع....بعد از چند دقیقه انتظار ، خادمان بقیع با احترام درها رو باز کردن...با چهره هایی مهربان و با سلام و صلوات....
چراغ های بقیع روشن بود .... چقدر با شکوه...چقدر با عظمت... گنبد نورانی چهار امام بقیع ، در همون ورودی دل آدم رو می برد، چهارگنبدطلایی این حرم مقدس ، چقدر شبیه گنبد امام هشتم بود ، کاشی کاری های در و دیوار و آینه کاری هاش کار هنرمندای اصفهانی و بحرینی بود...
خادمای جنت البقیع داشتن با گلاب قمصر در و دیوار صحن و روضه منوره رو معطر می کردن و مردم با صلوات و اشک و گریه ضریح چهار امام بقیع رو زیارت می کردن و وارد رواق های دیگه می شدن
مشغول خوندن اذن دخول بودم .. اتاذن یابن رسول الله ....اتاذن یا حسن بن علی ...اتاذن یا علی بن الحسین......
داشتم قدم هام رو آهسته بر می داشتم که نوشته سبز رنگ یه تابلو تمام دلم رو یکباره برد.... الی حرم المطهر ام الائمه المعصومین ، فاطمه الزهرا (س)....به سمت حرم ام الائمه (س) ، فاطمه زهرا(س)...
دست و پام رو گم کرده بودم....دیگه قدم هام آهسته آهسته نبود...انگار داشتم می دویدم به سمت نشانه های حرم مادر....حرم...یه حرم شبیه حرم فاطمه معصومه(س)...از دور یه گنبد سبز و طلایی....مادر...
داشتم پرواز می کردم سمت حرم....که
...دستی با شدت به شونه هام خورد....حاجی برو برو....شرک شرک...گریه شرک....یا زهرا شرک...
و مفاتیحی که داشت پاره می شد...
هنوز بقیع یه چراغ روشن نداشت...ومن داشتم تو تاریک و روشن بقیع دنبال یه تابلو می گشتم...تابلویی که نبود....الی حرم ام الائمه.....