سلام
من فكر نمي كنم منو به خاطر بياري. شعر قشنگي كه سرودين خيلي به دلم نشست. اما چند نكته
ايشون آرپيجي زن بودند، شما هم چهار پنج سالتون بود، مصطفي نمي اومد دنبالت. شما رو كه مي ديد صداتون ميكرد. خيلي قشنگ هم نمي خوندي ولي خوب من بهت مي خنديدم.
**********************************
اما از شهيد عذيري هرچي بگي كم گفتي، من نمي دونم امثال اون اگر شهيد نميشدند دنيا چه جوري اونها رو تحمل مي كرد، خدا وكيلي زمين كم مي آورد.
در وصيت نامه شون دو مطلب رو اشاره كردن كه خواهش ميكنم در وبلاگتون ثبت كنيد.
1- آنهايي كه از شهادت و مرگ ميگريزند قبل از گريز مرده اند.
2- نكند خداي نكرده از اسم شهدا براي خود اسم و رسمي بسازيد.
********************************
من به خدا از روزي كه در قيامت با ايشان ملاقات داشته باشم ميترسم. و حتي خجالت ميكشم سر مزارش برم.
تاثيري كه آقا فريدون روي من گذاشت باعث شده كه تارك الصلاه نباشم، حداقل اينو بهش بدهكارم.
شبي كه منافقين داخل مساجد و هينطور تو بلوار امام شلوغ كرده بودن ايشون 16 سال داشت، شجاعتي كه در ايشان ديدم هيچ موقع فراموش نميكنم. اون موقع كسي جرات نميكرد از خونه بياد بيرون.
خدايا نميدانم جايگاهش كجاست؟ اما ميدانم عاليست تو خود متعالي گردان در دنيا مشهور نشد و براي خود خانه اي نساخت با معشوقش حسين محشور و هم خانه اش كن.
رب فاطر السموات والارض انت ولينا في الدنيا و الاخره توفنا مسلما و الحقنا بالصالحين
********************************
آقا مهدي اگه موارد بالا رو خوب بخوني و بگيري و پسر خوبي باشي و بخندي باز برات خاطره مي نويسم و بهت ميگم بياي هنگامه پيكارو با هم بخونيم.