تو پارهاي ز رسولي، تمام عاطفهاي تويي که بشکني از يک نگاه قامت آه
اگرچه خلقت عالم به يمن خلقت توست ولي بود به دل از ماتمت غمي جانکاه
سياه بود دل دشمنت وگرنه چسان توان نمود به سيلي جمال ماه سياه
تمام هستي مولا، مرو ز دست علي! از اينکه هست مکن غصهدارتر دل شاه
پس از تو سنگ صبوري براي حيدر نيست مرو که تا نبرد سر ميان حلقه چاه