• وبلاگ : پري براي پريدن
  • يادداشت : باز مهربونه
  • نظرات : 0 خصوصي ، 6 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + غزل ناخوانده 

    گنجشک به خدا گفت :لانه کوچکي داشتم آرامگاه خستگي ام سر پناه بي کسيم بود،

    طوفان تو ان را از من گرفت گجاي دنياي تو را گرفته بود لانه من ،خدا به گنجشک گفت :ماري در راه لانه ات بود و تو خواب بودي باد را گفتم لانه ات را واژگون کند آنگاه تو از کمين مار پرگشودي ...

    موفق باشين...

    يا حق...



    پروردگارا ... به من بياموز ...
    دوست بدارم کساني را که دوستم ندارند ...
    گريه کنم براي کساني که هيچگاه غم مرا نخوردند ...
    لبخند بزنم به کساني که هرگز تبسمي به صورتم
    ننواخنتند ...
    و عشق بورزم به کساني که عاشقم نيستند !

    سلام عزيزم خدايا اينک که متوليان فرهنگي کشور خفته اند جوانان مان را بتو ميسپاريم که تو بهترين امانت داري

    براي چند لحظه چه روحي شده بود روح دوستتون.

    خدا کنه هميشه روحمون الهي باشه .




    سلام حاج مهدي واقعا واقعا واقعا....
    ممنون