• وبلاگ : پري براي پريدن
  • يادداشت : باز مهربونه
  • نظرات : 0 خصوصي ، 6 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + غزل ناخوانده 

    گنجشک به خدا گفت :لانه کوچکي داشتم آرامگاه خستگي ام سر پناه بي کسيم بود،

    طوفان تو ان را از من گرفت گجاي دنياي تو را گرفته بود لانه من ،خدا به گنجشک گفت :ماري در راه لانه ات بود و تو خواب بودي باد را گفتم لانه ات را واژگون کند آنگاه تو از کمين مار پرگشودي ...

    موفق باشين...

    يا حق...