سلام
هر کسي دوتاست و خدا يکي بود و يکي چگونه مي توانست باشد ؟هر کسي به اندازه اي که احساسش مي کنند ، هست و خدا کسي که احساسش کند ، نداشت عظمت ها همواره در جستجوي چشمي است که آنرا ببيند خوبي ها همواره نگران که آنرا بفهمد و زيبايي همواره تشنه دلي است که به او عشق ورزد و قدرت نيازمند کسي است که در برابرش رام گردد و غرور در جستجوي غروري است که آنرا بشکند و خدا عظيم بود و خوب و زيبا و پراقتدار و مغرور اما کسي نداشت
و با نبودن چگونه توانستن بود ؟و خدا بود و با او عدم بود و عدم گوش نداشت حرف هايي است براي گفتن که اگر گوشي نبود ، نمي گوييم و حرفهايي است براي نگفتن حرف هاي خوب و بزرگ و ماورائي همين هايند
و سرمايه ي هر کسي به اندازه ي حرف هايي است که براي نگفتن دارد …
و خدا براي نگفتن حرف هاي بسيار داشت درونش از آنها سرشار بود و عدم چگونه مي توانست مخاطب او باشد ؟و خدا بود و عدم جز خدا هيچ نبود در نبودن ، نتوانستن بود با نبودن نتوان بودن
و خدا تنها بود هر کسي گمشده اي دارد و خدا گمشده اي داشت