هرچی به قبور شهدا نزدیک می شدیم انگار صدای دعای شهدا رو می شنیدم . عجیب بود ..شب تاریک کنار یه عده از شهدا ..راستش من خودم هم تا حالا از این جور کارها نکرده بودم ...یعنی شب موقع تنها نیومده بودم مزار شهدا . ناخواسته وارد حریم شهدا شده بودیم . انگار بنا بود اونها کاری برای ما بکنن ...
خوب علی جون شروع کن حالا دیگه راحت باش .. یه عده هوامونو دارن ..راستش آقا مهدی این دختری که باهاش دوست شدم هم خوشگله و هم یه کم برام ناز می کنه .. نمی دونم چرا بدلم افتاده برای ازدواج با این دختر باید یه جورهایی یه چیزهایی رو بذارم کنار ، شاید بهتر تحویلم بگیره ..راستش من پیشنهاد هم بهش دادم ..فکر کنم شاید موافق هم باشه ..بخاطر همین خیلی نمی خوام اذیتش کنم .. تا ببینم جوابش چیه ... حالا خواستم ببینم نظر تو چیه؟
علی آقا من آدم خیلی عاقلی نیستم و هنوز نمی دونم چی چیه این قضیه باعث شده بعد از سالها بیای پیش من و از من مشورت بخوای ... اما یادمه چند سال پیش می گفتی اگه ازدواج کنی خلاف ملاف رو می ذاری کنار. .. پای حرف ات هستی یا نه؟ ..خوب بله ...( رفت تو فکر و بعد از لحظاتی گفت: ( ولی راستش ...راستش نمی دونم اصلا خدا می شه که یکی مثل منو ببخشه؟ انگار یه کم از ابهت علی شکسته شده بود ... استخونبندی درشت بدنش یه جورهایی به چشم نمی اومد ...علی آقا مگه می شه خدا نتونه کسی رو ببخشه ..ما آدمها هستیم که گاهی همدیگه رو نمی بخشیم ولی خدا نمی تونه ما رو نبخشه ..چون قول داده ببخشه ...خدایی برای آدمهای خوب که خیلی کاری نداره ، خدایی برای ما بدها امتیازیه که فقط خودش داره و بس ... در مورد ازدواجت با اون دختر خانوم هنوز زوده تصمیم بگیری ..تو تا حالا یه کم تو انتخاب مسیرت اشتباه کردی ولی دیکه نباید اشتباه کنی .. باید درست انتخاب کنی ..علی جون توی این شرائط روحی و اوضاع نابسامان اخلاقی که برای خودت ساختی ، شک نکن که اگه الان بخوای کسی رو برای ازدواج انتخاب کنی ، خدا یکی رو با شرائط خودت و عین خودت با همون اعمالی که تو انجام دادی سر راهت می ذاره ، علی آقا سر خدا کلاه نمی ره ، اگه عدالت خدا رو قبول داشته باشی باید شک نکنی که خدا دختری رو سر راهت می ذاره که آرامش و امنیت اخلاقی رو از خودت و خانواده ات می گیره ...بعد باید منتظر قیامتی باشی که تنبیه های این دنیا مقابل اون خیلی ناچیزه ...(و هو بلاء تطول مدته و یدوم مقامه) ...اما اگه برگردی لطف خدا شاملت می شه و بهترین هدیه ها رو برات می فرسته .. خودش برات دست بالا می زنه و فرشته ای برای خوشبختی بنده خوبش می فرسته .. سرو سامونت می ده ..از بیکاری و علافی و کوچه گردی رهات می کنه ....
علی یادته شهید حسین عذیری ، عموی مصطفی رو می گم ... از سن الان منو و تو چند سال هم کوچیکتر بود که برای همیشه بزرگ شد و قاطی آسمونها شد ... اوناها قبرش .... حال داری یه سری بریم کنارش بگیم برامون دعا کنه ؟
تا حالا علی رو اینقدر شکسته ندیده بودم ... انگار یه دفعه آب شده باشه ... صداش می لرزید ...
آروم آروم رفتیم کنار قبر شهید عذیری ... یه فاتحه یه نگاه به عکس شهید و یه نگاه به علی .. صدای علی رو شنیدم که آروم می پرسید : یعنی می شه منهم .......دستاشو گرفتم تو دستام و تا می تونستم با محبت فشار دادم که احساس تنهایی نکنه .... علی جون ما رو هم دعا کن
بقیه در قسمت سوم