شاید سال جدید برام سال پر شعری باشه.... از همین اول سال معلومه .. نمی دونم چرا تا بارون شعر رو دلم می شینه و بوی بارون و خاک از دلم بلند می شه ... حال دلم زیر و رو می شه...
اولش نمی خواستم این شعرهای کوتاه کوتاه رو بنویسم و دلائلی هم برای خودم داشتم ...بی محبتی بعضی از دوستا در ذیل بعضی از مطالب گذشته ام ، یه جورهایی دلم رو شل می کرد برای ننوشتن اشعار....اما خوب شاعر از لحاظ صداقت باید با مخاطبش خیلی صاف و ساده برخورد کنه...صاف و ساده می گم که دوستانی که شعر هم نمی گن بدونن. شعر یه هدیه خداییه که شاید مادر زاد با آدم هاست و شاید هم با تمرین و ممارست بتونی پیشرفتش بدی.این ابیات که از امروز می خوام هر کامنت چند تاشو بنویسم چکیده های دل یه شاعره کم مقداره ...اگر چه طلبه ای ساده و کم سوادم اما شما هم بدونین این شعرها تمرین و دست گرمی های من برای سرودن شعرهای قوی تره ... به عنوان یه شعر قبولش کنین اگر چه بی سر و پا و لنگ و علیل باشه....هدیه یه دوست به دوستاشه.. هدیه ای به رنگ ..عشق.... چون : به قول دوستی : عشق را هر چند نشناسی خوش است...عاشقی هم حضرت عباسی خوش است.
اولین هدیه:
چندی است که بال و پر نداری دل من
از کوچه ما گذر نداری دل من
از دور هویداست ، همه می دانند
عاشق شده ای خبر نداری دل من
...
دومین هدیه:
گاهی ز جدایی گله داری دل من
گاهی ز همه فاصله داری دل من
تا بوده همین بوده میان تو و عشق
بس کن بخدا حوصله داری دل من
...
هدیه سوم:
ای عشق پر از شور و شرارم کردی
مجنون همیشه بیقرارم کردی
ای عشق چه داری که بگویی با من
بیچاره شدم بگو چکارم کردی؟
.....
هدیه چهارم:
گه نوش منی و گاه نیشی هستی
آتش زنه ی دل پریشی هستی
بس است دگر خسته شدم از دستت
ای عشق ، شما عجب سریشی هستی
...
مهدی صفی یاری..فروردین 87