ما همیشه از خدا حاجات مدتها بعدمون رو می خواییم و انگار ازشون طلبکاریم ...خدایا سال بعد درسم تمو م می شه ...کار می خوام ...زندگی می خوام .....می خوام و می خوام و می خوام و می خوام ...
اما خدا ...
هیچوقت حتی تکلیف وعده بعد رو از انسانها نخواستن ...هیچوقت ..که مثلا وقتی نماز صبح ات تموم شد بگن نماز ظهر و عصر رو بخون ...نه ...فرمودن بموقع ازت می خوام ...اگه موقع اش شد ازت انتظار دارم ....
چقدر این دو حالت برام غریبه ...
یاد نوکری افتادم که نشسته بود پای سفره اربابش و داشت غذاشو می خورد ...نگاه به صورت مهربون اربابش کرد و گفت : فردا هم بهم غذا می دی ؟
چقدر دل ارباب مهربون شکست : یه نگاه به عبدش کرد و گفت :...مگه روز اولیه که پای سفره من بودی ؟ مگه این همه سال پای سفره من نبودی ..مگه اینهمه سال پناهت ندادم ...مگه بی سرو سامون نبودی سامونت دادم ...مگه بی کس نبودی کس ات شدم ...حالا به فکر غذای فرداتی ؟!!!چقدر بنده ناشکری هستی که هنوز نگران خوراک فرداتی...
ومن هنوز دارم قرآن می خونم که : ان ذلک لایه للمومنین