سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه خداوند، بنده ای را دوست بدارد، عمل کردن به هشت صفت را به او الهام فرماید : چشمْ فروپوشیدن از محارم خدا، ترس از خداوند ـ جلّ ذِکرُه ـ، شرم، بردباری، شکیبایی، امانتداری، راستی و بخشندگی . [امام صادق علیه السلام]

پرواز تا خدا ( قسمت اول)

تا در خونه رو باز کردم خشکم زد ، بعد از سالها ، علی !!! درسته دیدم علی پشت در ایستاده . چهره اش با علی که تو بچه گی هامون رفیق جون جونی بودیم خیلی فرق می کرد ...هیکل درشت و چهارشونه حتما 120 کیلو می شد ، صورت سیاه شده و سیگاری که تا در رو باز کردم از دستش انداخت ، حکایت از علی داشت که انتظارشو داشتم . خب از همون بچه گی هامون خلاف محله بود و اون زمانی که کمتر نوجوونی جرات خلاف های ریز و درشت داشت ، علی برای خودش تو این کارها یلی بود و طوری مشهور شده بود که هر پدر و مادری که بچه شون یه ذره شیطنت می کرد می زدن تو سرش و می گفتن : بدبخت آخر عاقبتت می شی علی دیگه ، هی ول می گردی و ....... اصلا باورم نمی شد بعد از سالها ، دم دم های غروب ، درست قبل از اذون مغرب ، ... سلام آقا مهدی ، (یاد حرفهای دوستای طلبه ام افتادم که بارها پشت سر علی برام حرف زده بودن و از اوصاف زشت و خلافهای ریز و درشتش برام گفته بودن )....اما اینها هم باعث نشد که علی رو بغل نگیرم ...بغلش کردم و روبوسی کردیم ...بوی تند سیگار از سرو صورتش می اومد ....با من خیلی محترم حرف می زد ..اصلا مثل بچه گی هامون نبود ...گفتم علی آقا آفتاب از کدوم طرف تابیده که دم دم های غروب بعد از سالها یاد رفیق قدیمی ات افتادی نامرد..... آقا مهدی مخلصتم ، بخدا همیشه بیاد بچه گی هامون هستم و هیچوقت فراموشت نکردم ..یاد بازی ها و شیطنتها و ... خب علی آقا بریم تو خونه ..درسته تازه ازدواج کردم و بشدت زن ذلیلم اما این یه دفعه رو می تونم امان نامه بگیرم ..بیا بریم تو ....هر چی اصرار کردم علی با یه جور حیا و خجالت بخصوصی قبول نکرد و هی خودش رو عقب کشید ..نه آقا مهدی فقط اومدم اگه بدت نیاد و اجازه بدی چند دقیقه وقتتو بگیرم ....مخلصت هم هستم علی آقا ... آخه .. آخه چی علی آقا .... تو رو خدا بدت نمی آد با من همکلوم بشی .... ای بابا علی جون چرا اینجوری شدی تو ..این حرفها چیه می زنی؟مگه من اخلاقم با بچه گی هامون فرق کرده ..... نه ولی شما الان یه طلبه ای ، شنیدم مداح هم هستی ، اما من ....

با همه غروری که تو سر و صورتش هویدا بود نمی دونم چرا اینقدر داشتبا من محترم و شمرده شمرده حرف می زد ..

آقا مهدی شما نمی خوای بری مسجد ..گفتم امشب که مهمون گلی مثل تو دارم ..خدا هم که سرش به مهمونهای خودش گرمه ...امشب رو مرخصی می ده ، مشکلی نیست علی آقا ... ولی دم در بده علی جون تو که نمی آی تو لااقل بذار من یه لباس درست حسابی بپوشم تا پیش تو کم نیارم بعد بریم یه دوری بچرخیم باهم .... (باشه پس من منتظرم )....

توی دلم داشتم فکر می کردم خدایا علی بعد از اینهمه سال که باعث دوری ظاهری و عقیدتی و روحی مون شده بود چطور شده اومده در خونه ، خیره ان شاءالله ، لباس مو پوشیدم و راه افتادم ...خانوم صدا زد کجا ، مسجد می ری ، کی بود دم در ؟ نه امشب مسجد نمی رم ..یکی از دوستای بچه گی مه ، همسایه های بچه گیم ، کی ؟ علیِ علی .... علی دیگه کیه ؟ علی ... اما علی که می شناختم تعریفی نداشت ..: خب علی دیکه می آم برات تعریف می کنم ..

بریم علی آقا ..من در خدمتتم ... آقا مهدی عجب بوی خوبی می دی ، خیلی قیافه ات نورانی شده ، علی جون چرا تو امشب که بعد از سالها اومدی فقط مشغول چوب کاری و فحش دان منی ، بابا بی خیال علی جون ، گیر دادی به چی چی من ، بیا از این عطر صاحب مرده یه کم بزن تا بدونی بوی من نیست ، بوی این عطره است ...یه کم عطر زدم قاطی بوی سیگارهای رو لباسش ، آقا مهدی هنوزم بوی خونه حاج آقای بابات یادمه ، اصلا یه بوی عجیبی داشت ، الان هم حتما همونطوره نه ؟ علی جون من که نمی دونم چه بویی رو می گی ولی من مخلصتم بیا و از این چوب کاری هات دست بردار .. یه کم از خودت بگو...

خودم !!!! باشه راستش از همون دوم راهنمایی به بعد دیگه نتونستم درس بخونم و گذاشتم کنار ، چند سال هم علاف بودم و بعد هم رفتم سربازی و چند ماهی هم می شه از سربازی برگشتم ...

خب به سلامتی ، علی جون وجدانا خوب هیکلی بهم زدی ها !! بزنم به تخته پهلوونی شدی ، مخلصتم آقا مهدی راستش دارم ورزش می کنم حرفه ای حرفه ای ، تازگی ها تو رشته بوکس قهرمان غرب کشور شدم ....ای والله داش علی .. بابا از همون بچگی هات ما زمین خورده ات بودیم ..اون قدر بچه های بیچاره محله رو بی عذر و بهونه زدی که برا خودت پهلوونی شدی ...

خب علی جون اصل کلوم ..بعد از سالها اومدی سراغم ...چه حرفی تو رو با این هیکلت این وقت غروب کشوند اینجا ...

راستش آقا مهدی تو منو خوب می شناسی از خدا پنهون نیست از تو هم پنهون نباشه ، من تو عمرم همه جوره خلاف کردم ، از نوشیدنی اش تا کشیدنی اش و .... که روم نمی شه بگم ، ولی الان که داره 21 سالم می شه با یه دختری آشنا شدم که بد جوری دلم رو برده ، دیگه نمی خوام با این یکی رفیق بازی کنم ... می خوام باهاش ازدواج کنم ..اومدم یه کم با تو مشورت کنم ...ببینم برای زندگی من مناسبه یانه .....

یاد حرفهای بچه گی های علی افتادم ..اونموقع هم وقتی دنبال خلافی می رفت می گفت : مهدی من وقتی ازدواج کنم می شه توبه کنم ؟ راستی می شه من وقتی بزرگ شدم شهید بشم ؟؟؟؟!!!!!

یه نگاه انداختم تو صورت علی ...سرشو انداخت پایین ..انگار از من خجالت می کشید ...گفتم علی جون : تا حالا هر چی گفتی گفتی ، از این به بعد نبینم پیش من از گناه کاری هات و خلافات بگی ... مشدی !!!! خدا راضی نیست یه بنده اش بشینه پیش هر ننه قمری سفره گناهشو باز کنه ... من خودم از تو بد ترم .... اما بخدا مخلصتم هستم ...تا آخرش باهاتم ...هر چی از دستم بیاد کوتاهی نمی کنم ...لبخند همراه با خجالتی غریب تو صورت ظاهرا تند و خشن علی نقش بست: آقا مهدی به علی مخلصتم...

دیگه داشت شب می شد ، خلوت دو تا دوست قدیمی توی یه شب عجیب ، خود بخود راهمو بطرف مزار شهدا که همون نزدیکی ها بود کج کردم : آی شهدا کمکم کنید کمک ....

(بقیه در قسمت دوم)



مهدی صفی یاری ::: پنج شنبه 86/8/24::: ساعت 12:24 صبح نظرات دیگران: نظر