سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اوج دانش، بردباری است . [امام علی علیه السلام]

این مطلبم یه کمی با بقیه مطالبم فرق می کنه ، یه جورهایی توی نوشتنش دو دلم ، اما بعضی وقتها مداح ها قاطی می کنن.. این هم یکی از قاطی کردنهای منه ، از ماموریت برگشتم ، دو روز هم طول نکشیده بود.دخترم تا منو دید پرید بغلم و تا می تونست منو بوسید و عشق بین دختر و بابا که گفتن و نوشتن نداره ، اما چند دقیقه که گذشت دیدم دخترم کوثر رفت و یکی از پیرهن های منو که اتفاقا زیاد هم می پوشیدم آورد و شروع به حرف زدن کرد.... : بابا اونقدر دلم برات تنگ شده بود که داشتم از غصه می مردم بابایی ، وقتی دلم برات تنگ می شد این پیرهن خوشگلتو می آوردم و روی تخت ات پهن می کردم و روی آستین هاش می خوابیدم..بابا اونقدر بجای تو این پیرهن ات رو بوسیدم و گریه کردم که نگو ..هی پیرهن ات رو می بوسیدم و گریه می کردم برات .....

وای تا دخترم این حرفها رو زد انگار دلم از زمین کنده شد ..بخدا مثل دیدوونه ها شده بودم ..دلم می خواست برم یه گوشه ای و تا ساعتها گریه کنم ..می دونید چرا ... تا دخترم این ماجرا رو گفت دلم یه دفعه رفت خرابه شام ..... اونجا هم یه دختری بهونه بابا شو می گرفت ...دخترم من توی دلتنگی باباش یه پیرهن از بابا پیدا کرد و کلی بوسید و از دلتنگی هاش گریه کرد اما نمی دونم دختر امام حسین (ع) حضرت رقیه (س) توی خرابه توونست پیرهن خونین و پاره پاره باباش رو از عمه اش حضرت زینب (س) بگیره یانه ؟

این دو بیت شعر رو که سالها پیش سرودم تقدیم به ماه سه ساله کاروان حسین (ع) می کنم :

آنروز که نوح رو به طوفان می راند

از قافله ماه کوچکی جا می ماند

آنروز تمام شب پرستان دیدند

خورشید به روی نیزه قرآن می خواند...

التماس دعا 



مهدی صفی یاری ::: دوشنبه 86/8/28::: ساعت 12:26 صبح نظرات دیگران: نظر