سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند ـ تبارک و تعالی ـ، خُنَک کردن جگر تفته را دوست دارد . هرکه جگری تفته را آب بنوشاند، چه [متعلّقبه] چارپایان باشد یا جز آن، خداوند، در آن روزی که سایه ایجز سایه او نیست، بر او سایه افکند . [.امام باقر علیه السلام]

اونشب صدای باد عجیبی داشت تو حیاط مسجد می پیچید . وقتی  وارد صحن مسجد جمکران شد باور نمی کرد اینقدر خلوت باشه .  مشغول دو رکعت نماز مخصوص و چند رکعت نماز .... شد . حالش خوش بود و...

داشت به این فکرمی کرد که آقاش امشب چقدر غریبه . نه به اون شب هایی که جا نیست آدم بشینه و نه به امشب که بیشتر از دو سه نفر تو صحن مسجد نیستن .یکی اون جلو جلوها داشت نماز می خوند و یکی گوشه سمت چپ مسجد و یکی هم چند متری جلوتر مشغول نماز بود .

مسجد پر از سکوت بود و دستاش پر از قنوت بود   ... یه لحظه تو دلش پرواز کرد .می دونین وقتی گاهی دل آدم ها می لرزه چقدر می شه باهاش حال کرد.تو دلش داشت ازآقا گلایه می کرد .که ای آقای غریب ....

می دونم تو رفیق های تو اصلا گم می شم و به حساب نمی آم .می دونم وقتی هزار هزار اومدن دارن صدات می زنن از خجالت نمی تونم سرم رو هم بلند کنم و چیزی ازت بخوام .می دونم بین منتظرهات جایی ندارم ...اما بالاخره امشب فرق داره ...مگه چند تا مسجد جمکران تو عالم هست ...و مگه چند نفر امشب تو مسجد جمکران دارن غریبی تو رو اشک می ریزن ...و همینطور داشت می گفت و بارون می اومد ....

تو همون نماز و قنوت انتظارش از آقا رفت بالا...تو دلش صدا زد آقا ...سه چهار نفریم تو مسجد ...خوب انتظار زیادی نیست که ازت بخوام یه جوری امشب بگی خوش اومدین ... من که گفتم تو شلوغی ها چیزی ازتون نمی خوام ..اما کاش می شد امشب یه جوری بفهمم نظر کردین بهمون ..بالاخره هر چی گدا کمتر سهمشون بیشتر....و آرزو کرد حالا که دیدن آقا براش زیادیه و لیاقت نداره ...کاش می شد یه نسیمی ..یه بویی از محبوب بهش می رسید ...اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ...اللهم کن لولیک الحجه ابن الحسن...صلواتک علیه و ....

هنوز چند لحظه نگذشته بود  اصلا یادش رفته بود چی خواسته بود از خدا... چشمهاشو فورا باز کرد ...این بوی خوش چی بود .... از هیجان سرش رو تکون داد و تو نماز و قنوت نماز یه لحظه این طرف و اونطرف رو بی اختیار نگاه کرد ...نه اون سه نفر بودن و مشغول نماز ... و کسی هم از اونجا رد نشده بود ...اصلا کسی غیر از اون سه نفر نبود ...داشت قلبش می ایستاد ....این بوی قشنگ ...یعنی !!!!؟؟؟؟

اشک امونش نداد ...چقدر قنوت اونشب براش قشنگ بود ...قنوتی که شاید بوی عبور مردی رو داشت که سالهاست کوچه های مدینه منتظر قدم های آسمونی اش هستن ..مردی که چقدر بوی یاس می داد...سالها داره از اون شب آسمونی می گذره ولی هنوز بوی خوش اون قنوت و اون شمیم ملکوتی یادش نرفته ..هنوز هم نمیدونه چی شد ...آیا واقعا اون بوی یاس ...بوی عبور حجت خدا بود ...اون که کسی رو ندیده بود ...هیچ ...بگذریم...



مهدی صفی یاری ::: سه شنبه 87/5/1::: ساعت 8:42 صبح نظرات دیگران: نظر