19 تیر
هر سال همین روز
دلم می گیرد
یکی نیست بگوید
تا کی بناست
هر سال
من همین روز به دنیا بیایم؟
یعنی واقعا نمی شود من یک روز دیگر به دنیا بیایم؟
خسته شدم از بس به دنیا آمدم
این بار سی و چندم است؟
خدایا
جدّا مرا ببخش که اینقدر به دنیا می آیم
و خدا خواست که یعقوب نبیند یک عمر
شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد؟!
تقدیم به علمدار همه خوبی های عالم ...اباالفضل(ع)
آقا ببخشین شب تولدتون شعرم اینجوریه ....
ای درود خدا به ساحت تان
به قد و قامت قیامت تان
ماه هم پیش تان کم آورده
کوه می لرزد از صلابت تان
همه را کشته راه رفتن تان
همه را کشته این نجابت تان
مثل یک روز روشن است آقا
مهربانی شده است عادت تان
ای سرآغاز تان کرامت محض
با خودم فکر می کنم نهایت تان....
راستی یک سئوال ، با خورشید
از کی آغاز شد رفاقت تان ؟!
تو و خورشید عین هم هستید
در بلندای قد و قامت تان
حیف شد چشم تان زدند آقا
شک نداریم در شهامت تان
من از اینجا به بعد معذورم
کاش می شد گذاشت راحت تان
در لهوف آمده تفاوت داشت
با همه نحوه شهادت تان
تو زیارتگهی و آمده اند
اینهمه تیر به زیارت تان
گرد و خاکی بلند شد آنروز
بر سر پرچم و علامت تان
کاش یک مشت آب می خوردی
آب شد آب از خجالت تان
...
آه ...آقا ...بلند شو آقا
مادری آمده عیادت تان
خجالت همین یکی ما را بکشد بس است
هر روز داریم می شنویم و حیا هم نمی کنیم:
هیچکس تنها نیست...همراه اول
اینطور پیش برویم
بعید نیست
کم کم اذان و اقامه را هم عوض کنند
ساقی رضوان گرامی ....
پست جدیدتون رو که خوندم و وقتی دیدم دلتون برای سه سال پیش و شبی که از مدینه چادرنماز خریدین تنگ شده با خودم نذر کردم کاری روکه شما کردین هیچوقت تکرار نکنم .
نه از مدینه برای کسی چادر می خرم و نه از کربلا برای خودم یا کسی کفن ....
آدرس مطلب ساقی رضوان گرامی : http://www.najvayeshabaane.parsiblog.com
پی نوشت: سلام . دوستان گلم. در مورد نذر من حساس نشین . از ساقی رضوان گرامی هم عذر می خوام . هر کسی یه جوره . حتما حق با ایشونه . اگه من نذر کردم از مدینه چادر نخرم و از کربلا کفن ، فقط یه عاشقانه شخصی و بس...وگرنه هر کسی این کار ها رو هم بکنه هیچ اشکالی نداره . کاش ازم نمی پرسیدین چرا این نذر رو کردم . دلم نمی خواست هوای ریا تو حرفم باشه و فقط خصوصی بمونه . ولی می ترسم شبهه ای بشه . پس جواب می دم اما با دو بیت شعر :
چادرش را کشید نامحرم ....تا که سیلی به صورتش بخورد
....
در حیرتم چگونه خجالت نمی کشد ...هر کس کفن برای خود از کربلا گرفت
هنوز هم میان غار حرا
نشستی و
داری حرف می زنی
با فرشته ای
که داشت
لبخند خدا رو
برات قرائت می کرد
وقتی گفتی چی بگم؟
گفت : اقرا باسم ربک الذی خلق
گفتی
و از اون روز به بعد
شدی همه چیز من
چقدر دوست داشتنی هستی
رسول لبخند...
جوون گنهکار داشت از کوچه رد می شد که دید از سمت دیگه کوچه آقا موسی بن جعفر (ع) دارن تشریف میارن ....حول شد...از خجالت نمی دونست چیکار کنه.اگه موسی بن جعفر تو اون حال می دیدش آبروش می رفت...
تا دید ایشون دارن نزدیک می شن از روی شرم ، صورتش رو برگردوند طرف دیوار و پشت کرد که آقا متوجه نشه این جوون گنهکار کیه....
...
یه وقت دید یه دست مهربونی رو شونه هاش قرار گرفت .
برگشت دید آقا موسی بن جعفره . لب های مطهر آقا داشت تکون می خورد و جمله ای رو می فرمودن که جوون گنهکار تا آخر عمرش فراموش نکرد:
حتی اگه مرتکب گناه هم شدید ، هیچوقت به ما پشت نکنید... صورتتون رو بر نگردونید....
...
جوون گنهکار....اشک ....
یا علی ع
همینطور که داشت لبخند می زد ، دیدم از گوشه چشماش داره اشک می ریزه.
گفتم چه ته رفیق؟.... گفت : با اینهمه گناه که کردیم ، باز باهامون اینقدر مهربونه ،اگه خوب بودیم چیکار می کرد؟
وقتی ازش پرسیدم خدا چی می خوره؟ لبخند تلخی زد و گفت : غم بنده هایی رو که راه هدایت رو ول کردن و دنبال راه شقاوت رفتن
سرم رو انداختم پایین....انگار به خودم شک کردم
گفتم : آقا خدا چی می پوشه؟
گفت: پرده ...گفتم یعنی چی؟ لبخند دیگه ای زد و گفت : گناه های ما رو پرده پوشی می کنه.
حرف هاش به دلم نشست .
سرم رو بلند کردم و توی دلم زمزمه کردم : الهی العفو...
عمری است که در سوز غم فاطمه هستی
دلسوخته ی عمر کم فاطمه هستی
من مطمئنم روز ظهورت اول
در فکر بنای حرم فاطمه هستی