• وبلاگ : پري براي پريدن
  • يادداشت : يك غزل براي فاطميه
  • نظرات : 1 خصوصي ، 15 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + بابك قنبري 

    كجاست جاي تو در جمله‎ي زمان كه هنوز…
    كه پيش از اين؟ كه هم اكنون؟ كه بعد از آن؟ كه هنوز؟

    و با چه قيد بگويم كه دوستت دارم؟
    ـ كه تا ابد؟ كه هميشه؟ كه جاودان؟ كه هنوز؟

    سؤال مي‎كنم از تو: هنوز منتظري؟
    تو غنچه مي‎كني اين بار هم دهان كه هنوز…

    چه قدر دلخورم از اين جهان بي‎موعود
    از اين زمين كه پياپي … و آسمان كه هنوز…

    جهان سه نقطه‎ي پوچي است، خالي از نامت
    پر از «هميشه همينطور» از «همانكه هنوز»

    همه پناه گرفتند در پي «هرگز»
    و پشت «هيچ» نشستند از اين گمان كه «هنوز»

    ولي تو «حتما»ي و اتفاق مي‎افتي!
    ولي تو «بايد»ي اي مرد ناگهان كه هنوز

    در آستان جهان ايستاده چون خورشيد
    همان كه مي‎دهد از ابرها نشان كه هنوز

    شكسته ساعت و تقويم، پاره پاره شد
    به جستجوي كسي آنسوي زمان كه هنوز…

    تقديم به محضر آقا محمد سعيد ميرزايي