سلام
دل جمله حكايت از بهار تو كند
جان جمله حديث لاله زار تو كند
مستي ز دو چشم پر خمار تو كند
تا خدمت لعل آبدار تو كند
از انتظار خسته ام و يا دلم گرفته است؟ تو مدتي است رفته اي , بيا دلم گرفته است
نگاه سرد پنجره به کوچه خيره مانده بود گمان کنم بداند او چرا دلم گرفته است
گذشتم از هزاره ها در امتداد دوري ات به ذهن من نمي رسد کجا دلم گرفته است
به چشم خود نديده ام شکوه چهره ي تو را شبي بيا به خواب من , بيا دلم گرفته است
پشت سر آفتاب قُد قُد نکنيد
زيبا بود و متين...
ضمن آنكه عالم بدون عشق تو عالم نميشود آدم هم بدون عشق او آدم نميشود. حالا عاشق شديم؟ آدم شديم كه بياد؟
هي صبر پشت صبر... بيا اي هميشه مردعالم بدون عشق تو عالم نميشود
عالي بود شعرتون.خيلي خوبه که اينقدر ساده و روون شعر مي گيد
طبق معمول عالي بود.
ياعلي