• وبلاگ : پري براي پريدن
  • يادداشت : رقص لب جاده شهدا
  • نظرات : 11 خصوصي ، 41 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام

    اتفاق ناراحت کنندهاي براتون افتاده. واقعا آدم وقتي اين صحنه ها را مي بينه حالش بد ميشه به خدا.

    راستش وقتي در خيابون هاي اين شهر راه مي روم و چهره هاي بزک کرده با آن پوشش نامناسب رامي بينم، بغض سنگيني گلوم را فشار مي ده. اينکه اوضاع طوري شده که تذکر من نوعي هم هيچ فايده اي نداره و بايد براي جذبشون باهاشون هم قدم هم بشوم. وقتي باهاشون هم کلام مي شم. بعد از يه کمي صميميت مي بينم که خانم ميگه به خدا منم دوست ندارم اينطوري بيام بيرون ولي چي کار کنم خانواده ام اينطوري بارم آوردند. عادت کردم. اصلا من اگه حجابم رارعايت کنم همه مسخره ام مي کنند و تو فاميل انگشت نما مي شوم.

    يادمه يکي از شاگردانم مي گفت خانم من خيلي دوست دارم نماز بخونم ولي وقتي نماز مي خوندم همه ي اهل خونه مسخره ام مي کردند. به همين خاطر ديگه نماز نخوندم.

    متأسفانه خانوده ها هم خيلي مقصرند با لاقيدي ها و بي ديني هايشان.

    آره آقاي صفي ياري متأسفانه اضاع بدجوري قاطي شده. همه چي وارونه شده.

    وقتي چند سال پيش براي تدريس با مدارس غير انتفاعي تماس مي گرفتم، مي گفتند دبير عربي نياز داريم اما وقتي مي رفتم مدرسه و ازنزديک مي ديدمشون مي گفتند ديگه نياز به دبير نداريم. حتي يه بار يکي از دوستانم زنگ زد و گفت فاطمه بدو برو فلان مدرسه که شديدا به دبير عربي نياز دارن. منم فرداي همون روز رفتم ولي مديرش گفت ما خودمون دبير داريم. گفتم ولي دوستم ديروز اينجا بود بهش گفته بوديد اگه دبير سراغ داره معرفي کنه، گفتند ديروز نياز داشتيم اما دبير پيدا کرديم.

    اين قضيه مربوط به يک هفته قبل از مهر اون سال بود. دو هفته از مهر گذشته بود و من در مدرسه اي که شما هم مي شناسيدش مشغول به تدريس بودم ( تنها مدرسه اي که بيشترين ساعات را بهم داد و بهم احترام گذاشت )، که از آموزش و پرورش زنگ زدند اونجا و گفتند فلان مدرسه نياز به دبير داره. وقتي اسم مدرسه را برد از تعجب خشکم زد. اون مدرسه هموني بود که يک هفته قبل از مهر بهم گفتند دبير عربي نياز ندارند. وقتي مدير اون مدرسه را ديدم بهش يادآوري کردم که چه رفتاري باهام داشته ولي اون منکر همه چي شد و گفت لابد مدرسه ي ديگه اي بوده. راستش از اينکه مجبور بودم تو مدرسه اي که حتي مديرش دروغ گو بود درس بدم ناراحت بودم.

    ولي من رفتم و تونستم در اون مدرسه بين دانش آموزاني که نود و نه در صدشون بومي بودند، جا باز کنم و يکي از محبوب ترين دبيرانشون بشوم طوري که خود مدير پايان سال اعتراف کرد که اصلا فکر نمي کرده من بتونم کلاس داري کنم چه برسه به تدريس خوب.

    ولي بعد ها فهميدم که خانم مدير نگران حجاب اسلامي و مذهب تشيّع من بوده که نکنه من با چادر و حجاب اسلامي ام روي بچه ها تأثير بذارم. وقتي اين موضوع را شنيدم خيلي ناراحت شدم. چرادر يک جامعه اسلامي، مدير يک مدرسه بايد از معلم محجبه اش بترسه که به خاطر اختلاف مذهب و تقيّد بيشتر به ارزشهاش نکنه روي افکار بچه ها تإثير بذاره.

    نمي دونم به خدا نمي دونم. آخر الزمان فرا رسيده و ما هنوز اندر خم يک کوچه ايم.

    ببخشيد مزاحمتون شدم. التماس دعا

    پاسخ

    خواهر سلام .....ممنون از اومدنتون ....دلسرد نشيد از سردي روزگار....اگه بنا بود كه تحويلمون بگيرن خود آقا مي اومد....اين مردم امامشون رو تحويل نمي گيرن....چه برسه به ......باشيد و دست گيري كنيد ....خدا در نفس هاي خوب هاش بركت و تاثير ميذاره....از بي حرمتي هاي بعضي ها دلگير نشيد....شايد با يه مدت صبر خدا كارشو بكنه ...از بي مهري هاي زمانه هم ملول نشيد....اونجور باشيد كه بايد باشيد....كاش روزي برسه كه خوب بودن جرم حساب نشه....يا علي و برادرتون رو دعا كنيد