بنام الله كه يادش همواره تطمئن القلوب است
سلام عليكم آجرك الله
آتش گرفته بود حرم ... شعله آب شدبر نيزه ها دوباره سري آفتاب شد
مي سوخت خيمه ها و كسي هم نمي رسيد از تشنگي شراره آتش ...سراب شد
باران اشك بر تف اين دشت مي نشست هر قطره در تلاطم آتش حباب شد
تا اسب بي سوار به سمت حرم رسيدآنجا كه داغ بود... تمام اضطراب شد
گيسوي دختري كه پراز سوز و ناله بودآتش گرفت و سوخت و در پيچ و تاب شد
وقتي كه تيغ حنجره عشق را دريدهفت آسمان که بر سر بانو خراب شد
پيچيد عطر چادر خاكي مادري بادي وزيد بوي زمين چون گلاب شد
خورشيد ظهر سرد شد و شعله شعله سوخت در قتلگاه صبح شد و آفتاب شد
در گوش دشت هلهله بود و غروب شداز آن به بعد كشتن خورشيد باب شد
التماس دعا
و من الله التوفيق