سلام

خدا هممونو كمك كنه...

از پادگان محمودوند نوشتم

يا زهرا

آفرين باز هم يهك مسئله مهم ودر ارتباط با خيلي از جوانها رو مطرح كرديد .خيلي خوب هم نوشتيد. به اين ميگن زكات قلم.نه مثل بعضي ها كه با وجود توانايي نوشتن قلمشان اونها رو به ديار ريا وتمايلات نفساني ميكشاند.

منتظر نوشتههاي مفيد بعدي تان هستم.

نه از مهر و نه از كين مي نويسم

نه از كفر و نه از دين مي نويسم

دلم خون است مي داني برادر

دلم خون است از اين مي نويسم

«قيصر امين پور»

موفق باشي ... ابجي نرگس

به نام خدا

سلام.... خيلي وقت بود اين طرفها نيومده بودم. يعني اصلا كلا اينترنت نيومده بودم. اما خدا رو شكر امروز بعد از روزها خدمت رسيدم. همه متنهايي رو كه نخونده بودم با شعف خوندم و لذت بردم مثل هميشه. امان از اين مشكلات. مي خواستم به اين خواهر عزيزم بگم كه من هم يه مشكلي شبيه شما داشتم. شايد بزرگتر چون من اصلا جرات نمي كردم به پدرم بگويم كه به شخصي علاقه دارم ولي داشت از روزگاري قديم و البته اين دوست داشتن به خاطر فضائل آن شخص بود و اينكه در ميان همسالان و فاميل ديانت بالاتري و بيشتري در او مي ديدم. اما مشكل من اين بود كه پدرم با اين فرد اساسا مشكل داشتند و نه او جرات داشت اين نظرش را راجع به من بگويد و نه من. باز لا اقل شما اين شانس را داشته اي كه اين علاقه را نشان دهيد. من سالهاي زيادي از زندگيم را در اين حالت بد سپري كردم. خواستگارهايي كه مي آمدند و مي رفتند و من حتي گاهي سعي مي كردم كه او را فراموش كنم و با فرد ديگري ازدواج كنم چون واقعا بهم سخت مي گذشت اما خدا رو شكر اينطور نشد و بالاخره با عنايت امام رضا عليه السلام من به مرد آرزوهايم رسيدم و پدرم گفت: من نمي دانستم كه تو به اين پسر علاقه داري(چون خيلي سريع جواب مثبت دادم) پس ببين مشكلات سخت تر از مشكل شما هم وجود دارد و داشته ولي حل مي شود. اما يك توصيه به شما دارم و آن اينكه از هيبت پدرتن نترسيد و با ايشان خودتان صحبت كنيد و بگوييد كه در اين مدت حداقل يك صيغه محرميت بخوانيد چون شيطان دائما در حال وسوسه است. حتما به امام رضا توسل كنيد ايشان خيلي مهربان هستند. من از ايشان در مساله ازدواج خودم معجزه ديدم. فقط باور كن كه امام حرفت را مي شنود آنوقت معجزه را ببين.

ببخشي آقاي صفي ياري. يادم رفت كه اصلا آن دختر اينجا نيست. شما خواهشا اين حرفها را به او منتقل كنيد. التماس دعا