• وبلاگ : پري براي پريدن
  • يادداشت : بازي مار پله
  • نظرات : 4 خصوصي ، 15 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    هر چه خورشيد شدم ابر تو پايان نگرفت

    ابرها هي متراکم شد و باران نگرفت

    بي تو هر سال بهار آمد و رد شد ، اما

    از درختان چه بگويم؟ علفي جان نگرفت

    حرف هاي غزل آلوده ي تو پايان نگرفت

    اين ميان گريه ي من بود که پايان نگرفت

    اين غزلواره تمام تب فريادش را

    به جز از عطر تو و ياد شهيدان نگرفت

    بعد تو بين تمام رفقايت «احمد»

    هيچ کس را تب يک «گريه ي پنهان» نگرفت