ساقيا! بده جامي، زان شراب روحاني
تا دمي برآسايم زين حجاب جسماني
بهر امتحان اي دوست، گر طلب کني جان را
آنچنان برافشانم، کز طلب خجل ماني
بيوفا نگار من، ميکند به کار من
خندههاي زير لب، عشوههاي پنهاني
دين و دل به يک ديدن، باختيم و خرسنديم
در قمار عشق اي دل، کي بود پشيماني؟
ما ز دوست غير از دوست، مقصدي نميخواهيم
حور و جنت اي زاهد! بر تو باد ارزاني
رسم و عادت رنديست، از رسوم بگذشتن
آستين اين ژنده، ميکند گريباني
زاهدي به ميخانه، سرخ روز ميديدم
گفتمش: مبارک باد بر تو اين مسلماني
زلف و کاکل او را چون به ياد ميآرم
مينهم پريشاني بر سر پريشاني
خانهي دل ما را از کرم، عمارت کن!
پيش از آنکه اين خانه رو نهد به ويراني
ما سيه گليمان را جز بلا نميشايد
بر دل بهائي نه هر بلا که بتواني
الهي يك شبي دل ما را آگاه بر اين ديدار كن وچشمانمان را بينا
خانه دل را براي ميزباني بهترين خلقت آماده كن خدايا تو بهتر ميداني كه من به تنهايي نميتوانم.
بار الهي ياريم كن