ايندفعه نميدونم چه حسي بهم دست داد.
نه دلم سوخت. نه دلم براش شكست. و نه...
هق هق گريهها اونوقتي ارزش داره كه خودت بدوني هيچي. نه اون وقتي كه مردم بهت بگن.
نميدونم درست ميگم يا نه.
اما اگه صورت دختر همونجوري باقي ميموند چي؟
باز هم ميرفت سراغ جانماز؟
باز هم هق هق داشت؟
باز هم ...
حالا كه تنها و تنها همين يك جاده براش باقي مونده. و مسير ديگهاي رو نميتونه انتخاب كنه، اين طي طريق فضليت هست يانه؟ من كه فكر نميكنم.