سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش را بجویید تا راه یابید . [امام علی علیه السلام]

سلام دوستان...

امروز دیدم یه مطلب دردناکی رو تو یه وبلاگ ارزشی نوشتن..خواستم دوستان من هم از دیدن این مطلب کمی مثل من غصه شون بگیره و درد دین دلپبچه معنوی بهشون بده ...

تئاتر دانشگاهی ....

و هنوز هم ...منتظرم که یکی بیاد و بگه تموم شد ...قلم ها زمین

http://biataberavim.blogfa.com/post-156.aspx

نظرات وبلاگ رو بخونین و نظر بدین ...جای همه دوستای خدا برای فحش شنیدن خالیه....یا علی
نویسنده: مهدی
یکشنبه 13 اردیبهشت1388 ساعت: 16:24
سلام ..از اینکه دیدم به شما هتاکی شده خیلی ناراحت شدم ...کاری هم ندارم به قول دوستی بیمار جنسی هستین یا نه !! ولی مطمئن هستم بعضی ها سلامت جنسی رو در اختلاط جنسی می دونن ...من هم احتمالا با دیدن آرنج یه دختر رقاصه تئاتری آرایش کرده بیمار بشم ولی مطمئن هستم بیماری ام رو مثل همون دوستان درمان نمی کنم تا سلامتی ام تضمین بشه ..حتما طبیبی هست که درمان کنه دوستاشو ...این دوستان یادشون باشه که فرق مریض جسمی و روحی اینه که بیمار جسمی با دردی مکه داره می دونه بیمار شده و پی درمانش می ره اما بیمار روحی و تخلیه شده های روحی نمی فهمن بیمارن و به همین خاطر اصلا دنبال دوا و درمان هم نیستن ... هزار بار از همه شنیدیم که بابا بی خیال ...دوستان صبور و با ادب ما حاضرن به هر قیمتی حرف های تازه از گلو دراومده رو خفه کنن و اسم خودشونو طرفدار آزادی بذارن ...خدا رحم کرد که ما مریضی مون جسمی و روحی نیست ...ما درد دل داریم آی مسلمونها ...شناسنامه هاتون رو مرور کنین ..لااقل یادمون نره بابا ننه مون در گوشمون گفتن الله اکبر و روزی هم که می میریم زیر جنازه مون می گن لا اله الا الله...
دوستم
... خیلی به دل نگیر ...من اصلا سیاسی فکر نمی کنم و کاری با محمود و احمد و محمد و محسن و...ندارم ...حرف هات اگه بخاطر خدا بود اومدم بگم : قبول باشه ..هر چند طعنه ها بشنوی ..
شاعر هم گفت و شهرام هم خوند:
مرد را دردی اگر باشد خوش است ....درد بی دردی دوایش آتش است


مهدی صفی یاری ::: یکشنبه 88/2/13::: ساعت 4:37 عصر نظرات دیگران: نظر

یه مدتیه گاها که وقت می شه می رم تو مسنجرها و خیلی وقتها فقط می شینم و نیگا می کنم و گوش  میدم و جیک نمی زنم ...نمی خوام بی خبر از جامعه باشم ...اما خیلی وقتها غصه ام می گیره از اینکه از بهترین ابزار داریم تقریبا بدترین استفاده رو می بریم...یه چیزی تو مایه های علافی های ایرانی...دخترها و پسرهایی که فقط اومدن عقده ههاشون رو در فضایی که عیب هاشون به ظاهر مشخص نیست خالی کنن .بعضی ها هم کم کم همرنگ جماعت می شن و کمبود شادی های این مدلی رو احساس می کنن و بقولی شاد می شن و حال اش رو می برن...یه جور سرگردانی شاد در مسنجر

جدیدا با یه مسنجر ایرانی آشنا شدم به اسم ((ال فور آی ))

یه مسنجر کاملا فارسی ، با اتاق های ایرانی و فارسی ....چیز خیلی جالبیه ....امکانات خوب...راهنما...پلیس ..همه چیز داره...به نظرم می تونین یه سری بهش بزنین . همین (( ال فور آی )) رو بنویسین تو گوگل می تونین قسمت مسنجر کاربردی رو دانلود کنین ...زود دانلود می شه ...بعد اگه خواستین شرکت کنین تو بحث هاش اگه دوس داشتین به من هم خبر بدین که اگه شد من هم همراهتون باشم تو بحث ها...اتاق های پرسمان دینی هم داره که من خیلی نمی تونم ارتباط خوبی با مدیراش داشته باشم چون یه ذره تفاوت عقیده در برخورد با مخاطب داریم...

اگه رفتین خبرم کنین ...یا علی و التماس دعا



مهدی صفی یاری ::: سه شنبه 88/2/8::: ساعت 12:2 صبح نظرات دیگران: نظر

شعرهایم

 کوچه بازاری نیستند

چون هیچ وقت ...

شعرهایم را تنها

به کوچه و بازار نمی فرستم...

ضعیفه است

و چشم هیز زیاد...

 



مهدی صفی یاری ::: شنبه 88/2/5::: ساعت 7:59 عصر نظرات دیگران: نظر

خواستگاری ، ازدواج، آرزوهای یک دختر، خانه بخت...مردی برای تکیه کردن ...
اینها همه واژه ها و افکاری است که کم کم دارد در ذهن شما مثل پرنده  سفیدی پرواز می کند و فکر میکنید کسی شما را درک نمی کند و آمادگی شنیدن حرف های شما را ندارد.فکر میکنید کسی باور نمی کند شما بزرگ شده اید و حق دارید در مورد خودتان حرف بزنید و تصمیم بگیرید.  تقصیر خودتان هم هست از اول هم هر کس آمد دو کلمه حرف جدی و شوخی در این مورد بزند به زور جلوی لبخندتان را گرفتید و زدید و رفتید اتاق دیگری نشستید و فکر کردید کسی نمی داند دارید دزدکی گوش می دهید.کاش می نشستید و با ادب و متانت گوش می دادید و اگر لازم بود نظر می دادید تا زمینه برای بحثی که دیر یا زود باید گفته شود آماده باشد.هنوز خانواده شما شاید نمی دانند شما از نسل دیگری هستید .شاید هنوز درک نمی کنند که دختر عمو می تواند زن کسی غیر از پسر عمو باشد .شاید هنوز درک نمی کنند که شما تحصیل کرده اید و زمان تحصیل هزار جور آدم جور واجور دیده اید ، هزار جور فکر جور واجور دیده اید ، هزار جور آدم جور و ناجور دیده اید و کم کم خودتان فهمیده اید که باید راه را انتخاب کنید، این یکی که آمد فامیل دور یا نزدیک پدر یا مادرتان است.نگاهش که می کنید می بینید سر و وضعش اصلا به شما نمی خورد.شما انتظار نداشتید که با آدم این شکلی وصلت کنید اما پدر و مادر هی دارند می گویند : دختر جان ، از خودمان است ، غریبه نیست ، می شناسیمشان ، پدرش هم که ماشاء الله وضعش توپ است. از زندگی لذت می بری و در ناز و نعمت غوطه ور می شوی ...
نمی دانی چطور حرف ات را بزنی ..خیلی که زور بزنی و بتوانی حرف هایت را جفت و جور کنی میشود همین دو جمله : مادر من نمی خواهم ازدواج کنم  ، یعنی .فعلا قصد ازدواج ندارم....آخر چرا مادرجان ...پول دارد ،جمال دارد ،کار دارد،چرا اینقدر از ازدواج فرار می کنی؟
و تو...هی می پیچی در خودت و می گویی خدایا من دوست ندارم با او ازدواج کنم  و در اتاق را بسته ای و دوست داری کسی کاری به کارت نداشته باشد ولی جرات نمی کنی یه جمله بیشتر از این بگویی : مادر ، پدر من فعلا ازدواج نمی کنم .

ادامه مطلب...

مهدی صفی یاری ::: شنبه 88/1/15::: ساعت 12:2 عصر نظرات دیگران: نظر

دوستان سلام دوباره

 ...می دونین که نظرات جمعی چقدر کارسازه و جمع بندی نظرات کمک ویژه ای به تشخیص درست از نادرست می ده؟یه خواهش دارم..دوس دارم هر کس یه نون و نمکی با من تو این خونه اینترنتی خورده،برادری یا خواهری در حق من بکنه و یه توصیه برای سال جدیدم داشته باشه...یه امر به معروف ..یه نهی از منکر...یه توصیه اخلاقی...یه تجربه شخصی...

بگه امسال رو چیکار کنم که خودش هم کرده و نتیجه گرفته یا می خواد انجام بده و ان شاء الله نتیجه بگیره....من منتظر هستم و می دونم جمع این نظرات می تونه مسیر خیلی ها رو برای سال جدید مشخص کنه ...

زیاد برادرتون رو منتظر نذارین و برای استفاده بیشتر خودتون هم از نظرات بقیه حتما مراجعه کنین به قسمت نظرات...

ما بناست اینجا همدیگه رو برای رسیدن به خدا ناخدایی کنیم...یا علی

 

پاورقی سبز:

توصیه خودم به دوستانم :دوستان ...تا می تونین دست و صورت پدر و مادرتون رو ببوسین ...تا می تونین تو هر سنی که هستین وقتی به پدر و مادر می رسین چهار دست و پا برین طرفشون ...سینه مادر رو هنوز مال خودتون بدونین و بدونین که دعای بر اومده از دل و سینه مادر تا عرش فاصله ای نداره و یادتون باشه که دست پدر دست خداست بر سر ما و دست خلیفه خدا  و ولی ما بوسیدنیه...اگه اینجور باشین از خدا هر چی بخواین بهش می رسین....من رسیدم ..شما هم می رسین..ان شاء الله



مهدی صفی یاری ::: چهارشنبه 88/1/5::: ساعت 2:40 عصر نظرات دیگران: نظر

سلام ..عید همه دوستان مبارک...ببخشین من این ایام آخر سال به شدت کم سعادت بودم و نتونستم جهت عرض ادب و تبریک سال نو خدمتتون برسم...همین جا سالی پر از سعادت..سلامت و زیارت برای همه شما که تو این مدت سکونتم در اینترنت و پارسی بلاگ برام برادرها و خواهرهای خوب و واقعی بودین و هستین آرزو می کنم ....و باز هم مثل همین چند پست اخیرم چیزی بجز شعر برای گفتن ندارم ...اونهم از جنس کم ارزش و پیش پا افتاده اش...به بزرگی خودتون ببخشین..یا علی و التماس دعا دارم ...

به انتهای خوش سرنوشت می مانی

به حد فاصل هر خوب و زشت می مانی

درست در وسط آفتاب مردادی

..شبیه لذت یخ در بهشت می مانی



مهدی صفی یاری ::: چهارشنبه 88/1/5::: ساعت 1:47 عصر نظرات دیگران: نظر

یک عمر دچار هر چه زشتی بودیم

طوفان زدگان نوح و کشتی بودیم

بدبختی ما یکی دو تا نیست ...ولی

گندم که نبود ما بهشتی بودیم



مهدی صفی یاری ::: یکشنبه 87/12/25::: ساعت 1:45 عصر نظرات دیگران: نظر

یه مدتیه اصلا نوشتنم نمیاد..علت اش هم نامعلومه ...بخاطر اینکه بشکنم این حس غریب رو ...دو بیت شعر می نویسم ..شاید شکست!!!الله اعلم

 

این قلب صحاب مرده.... جادو شده است

شبهای دلم هزار گیسو شده است

امروز به آینه نگاهم افتاد

انگار تمام من فقط او شده است



مهدی صفی یاری ::: یکشنبه 87/12/18::: ساعت 11:26 عصر نظرات دیگران: نظر

سلام دوستان ارجمند و بزرگوارم:

با نهایت عذر خواهی می خواستم بخاطر سئوال و پرسجوی برخی عزیزان خدمتتون عرض کنم:

کتاب جدید شعر این برادر حقیرتون با نام :

 آن مرد که همسایه چشمان من است

 همین یکی دو روز پیش از زیر چاپ در اومد.

ان شاء الله به زودی خدمت عزیزان آدرس می دم و اگه برام مهیا شد خدمتتون می فرستم...این کتاب رو انتشارات کعبه دل قم چاپ کرده ...از همین الان بخاطر کم و کسری هاش ازتون عذر می خوام و مشتاق شنیدن انتقادات و رفع ایراداتم هستم ....راستی لازم نیست برای شعر گفتن شاعر باشین ...کافیه عاشق باشین ....دست مهربونتون رو می فشارم ...یا علی



مهدی صفی یاری ::: چهارشنبه 87/11/30::: ساعت 11:56 عصر نظرات دیگران: نظر

ازش می پرسم چه مرگته ؟

می گه بمیر ... نپرس..و ساکت باش

 بذار صدای زوزه های باد رو بشنوم...

.

.

.

 

از بس ساکت شدم

یادم رفت بپرسم

بادبادک...کی نخ ات رو پاره کرده؟



مهدی صفی یاری ::: چهارشنبه 87/11/30::: ساعت 1:38 صبح نظرات دیگران: نظر
<   <<   21   22   23   24   25   >>   >