سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرکه شما را دوستبدارد، خدا را دوست داشته است، و هرکه شما را دشمن بدارد، خدا را دشمن داشته است . [امام هادی علیه السلام ـ در زیارت جامعه ـ]

حدود 25 سالش بود..اسمش رو نپرسیدم ...خیلی با ادب و محجوب به نظر میاومد ..

سلام .. آقای صفی یاری؟

گفتم بله در خدمتم عزیز... بفرمایین ...اومد با ادب و متانت نشست ... چهره اش یه جورایی برام اشنا بود ...ندیده بودمش ولی حس می کردم یه جایی دیدمش ..شاید هم یه جاهایی دیدمش..نمی دونم چرا حس می کردم اشناست ...

یه کم زبون اش می گرفت ولی لبخند می زد ... ببخشین فلانی اومدم در مورد یه مطلبی باهاتون مشورت کنم ...پرسیدم پیش کی برم شما رو معرفی کردن...

سرم شلوغ نامه ها و...بود ولی نگاه اش جذبم کرد...پوشه رو بستم و رفتم روبروش نشستم ..جان عزیزم در خدمتم..

راستش نمی دونم از کجا بگم ..می ترسم فکر بدی در موردم بکنین ...خندیدم و گفتم بگو عزیز ..فکر بد چیه ..فکر خوب می کنم ... قول می دم بهت ..بازم لبخندی زد و حس کردم اشک هم تو چشماش حلقه می زنه ...

راستش پدر و مادر من هر دو اهل سنت ان ... من بچه تند خو و بد اخلاقی بودم ..به شدت بد اخلاق بودم ( نیگاش کردم و تو دلم گفتم : چاخان نکن ..تو کجات به بد اخلاق ها می خوره)...

ادامه مطلب...

مهدی صفی یاری ::: سه شنبه 87/3/21::: ساعت 11:43 صبح نظرات دیگران: نظر

سلام دوستان...

امروز داشتم مطالب برگزیده پارسی بلاگ رو سرک می کشیدم که یه عنوان توجه ام رو جلب کرد:

یک طلبه عمامه بر سر نگذاشت ... کنجکاو شدم و بعد از دقایقی شرمنده شدم ...نتونستم تحمل کنم ...باید جواب می دادم ...الان هم نمیدونم کار بدی کردم یا نه ...ولی نتونستم خودمو قانع کنم که دست بردار بشم ...

جوابشو دادم ...ولی دیدم پیغام ها رو خصوصی کرده ...آقای خبرنگار طلبه حالمو گرفت حسابی....

مجبور شدم بخاطر دفاع از اکثریت بچه های طلبه و قداست حوزه این چند خط رو بنویسم ...کوتاه کنم ...این متن پست ایشون و این جواب من که برای ایشون هم گذاشتم تو پیغام هاش...

http://ytalabeh1.parsiblog.com/-344726.htm

یک طلبه عمامه برسر نگذاشت


 


 

در هفته گذشته در یکی از مدارس علمیه قم که جشن عمامه

گذاری طلاب این مدرسه برگزار شد، یکی از طلاب که قرار بود

در این جشن عمامه گذاری کند، حضور نیافت.

این مراسم که با حضور یکی از مراجع تقلید برگزار شد سه نفر

به دست این مرجع تقلید عمامه گذاشتند ویکی از طلاب برای عمامه گذاری حضور نیافت و عمامه آن برروی زمین ماند.

طبق سنت حسنه ای که از سوی مراجع تقلید انجام می گیرد به فردی که تازه عمامه گذاشته مبلغی در درون پاکت نامه قرار داده و به عنوان عیدی به او می دهند در زمانی که فرد مذکورحضور نیافت، یکی از افراد نزدیک به عمامه بدون این که کسی توجهی به او داشته باشد پاکت نامه را سریعا در داخل جیب خود قرار دادو به کسی اطلاع نداد این حرکت من را به تجعب انداخت.

در ضمن این مراسم با حضور طلاب زیادی برگزار شده بود که یکی از طلاب جدیدالورد همان مدرسه با صدای دلنشین، مداحی کرد و چند نفر دیگر با صدای خوش خود به هم خوانی پرداختند.

 

حسنی ::: جمعه 16/9/1386::: ساعت 5:11 عصر

آقای طلبه ...شب بخیر

باور کنین من جای مسئول مدرسه شما بودم حتما باهاتون خداحافظی می کردم و شما رو به یکی از روزنامه های خارجی برای پوشش خبری داخلی ایران معرفی می کردم..

ماشاء الله یه جوری مطلب می نویسی که انگار داری از یه خونه مربوط به دزدها و سر گردنه گیرها خاطره تعریف می کنی...حالا یه طلبه یا غیر طلبه یه کاری کرده ..یه جوری ننویسین که بخاطر خود شیرینی ، همه دوستای طلبه شما زیر سئوال برن ..دیگه سنت های حسنه رو هم اینقدر با آب و تاب نقل تعریف نکنین ...

باور کن خیلی متاسف شدم برای حوزه و حوزوی های این شکلی ..من خودم رو از بدترین طلبه ها می دونستم اما فکر کنم .....

در کل انتقاد با این مدل خاطره گویی فرق داره ..در ضمن ما که نشنیدیم به مراسم عمامه گذاری بگن جشن..اونهم در ایام فاطمیه ...

با عرض تاسف از شیوه انتخاب مطلب شما توسط مدیران پارسی بلاگ بعنوان یکی از مطالب برگزیده  ( و تذکر اینکه این هم چیز مهمی نیست ) انتخاب این مطلب رو به جامعه طلاب و مذهبی ها و پارسی بلاگی های متعهد و غیرتمند تسلیت می گم .

دلم نمی خواست اینجوری بنویسم ...به خدا قسم بهم برخورد ..در حالی که طلبه درستی نبودم ولی هیچوقت به خودم اجازه ندادم بدون فکر مطلبی رو بنویسم در مورد حوزه و....

انتقاد کردن یه لحن دیگه ای می خواد عزیزم... ما طلبه ها خیلی ایراد داریم ...اما نقل اشتباهات درونی به بیرون هیچ خاصیتی جز تخریب درون نداره و هیچ خاطره شیرینی هم محاسبه نمی شه ...فقط نقل محفل افراد معلوم الحال می شه ....

چون می بینم پیامهات رو از پیش  خصوصی تعریف کردی  مجبورم مطلب شما رو تو وبلاگ خودم بزنم ( همراه با جواب خودم  )

ان شاءالله خدا همه مونو ببخشه برادر...

از طرف یکی مثل خودت ...



مهدی صفی یاری ::: شنبه 87/3/11::: ساعت 7:58 عصر نظرات دیگران: نظر

دوستان عزیز...برادران و خواهران بهترین ام

از پست قبل تصمیم گرفتم از این به بعد هر چیزی که  احساس کردم می تونه تاثیری به دلهای شیفته دوستانم بذاره و خودم رو هم منقلب می کنه ، توی خونه کوچیک و محقرم بیارم ... پست قبلی اثرات خوبی رو خودم و دوستانم گذاشت ...باور کنین تا حالا امام رو از این زاویه به این وضوح ندیده بودم..الان که نیگاه می کنم می بینم چقدر دلتنگ امام هستم... امام از این زاویه چقدر دوست داشتنی تر از همیشه است ...انگار داره با صدای زلال آب ...قطره های مهربون بارون رحمت خدا رو نم نم به لب دوستان و فرزندان تشنه اش می رسونه.. این قسمت رو هم از نامه های عرفانی امام به فرزندش مرحوم سید احمد آقا گلچین کردم ..با تامل بخونین ..اگه نشد دوباره بخونین ..ارزش داره ...و من رو هم از دعاتون بی نصیب نکنین ..

و الان: دارم به مطلبی فکر می کنم که می خوام بعد از این پست بنویسم...نوری در تاریکی روضه...مطلبی که خودم راوی اون هستم و برای من نقل مستقیم شد ...ان شاء الله بعد از این پست سعی می کنم اگه خود امام حسین کمک کنه اون مطلب رو بزنم که همه عالم بدونن حسین مصباح الهدی و چراغ هدایته ..حتما وقت بذارین و پیگیر باشین ...به یاری خدا دو سه روز دیگه ..یه روز یا شب که مثل الان که می نویسم از روضه اومدم و حالم خوش بود می نویسمش....التماس دعا ..

*پسرم ! چه خوب است به خود تلقین کنی و به باور خود بیاوری یک واقعیت را که مدح مداحان و ثنای ثناجویان چه بسا که انسان را به هلاکت برساند و از تهذیب دور و دورتر سازد.

تاثیر سوء ثنای جمیل در نفس آلوده ما ، مایه بدبختی ها و دور افتادگی ها از پیشگاه مقدس حق جل و علا برای ما ضعفاء النفوس خواهد بود و شاید عیبجویی ها و شایعه پراکنی ها برای علاج معایب نفسانی ما سودمند باش که هست ، همچون عمل جراحی دردناک که موجب سلامت مریض می شود.

* پسرم ! گناهان را هر چند گوچک به نظرت باشند سبک مشمار(انظر الی من عصیت)=( بنگر چه کسی را نافرمانی کرده ای)...و با این نظر ، همه گناهان بزرگ و کبیره است . به هیچ چیز مغرور مشو و خدای تبارک و تعالی را که همه چیز از اوست و اگر عنایت رحمانی اش از موجودات سراسر عالم وجود لحظه ای منقطع شود ، اثری حتی از انبیاء مرسلین و ملائکه مقربین باقی نخواهد ماند ، چون همه عالم جلوه رحمانیت اوست ....... در هر حال حضور او را فراموش مکن و مغروز به شفاعت شافعان ( علیهم السلام) مباش که همه آنها موازین الهی دارد و ما از آنها بی خبریم .

*پسرم ! هیچ گاه دنبال تحصیل دنیا اگر چه از حلال آن باشد مباش که حب دنیا گر چه حلالش باشد ، راس همه خطایا ست، چه خود حجاب بزرگ است و انسان را به ناچار به دنبال حرام می کشاند.

* پسرم! نه گوشه گیری صوفیانه دلیل پیوستن به حق است و نه ورود در جامعه و تشکیل حکومت شاهد گسستن از حق . میزان در اعمال انگیزه های آنهاست.

* پسرم ! سوره مبارکه حشر را مطالعه کن که گنجینه هایی از معارف و تربیت در آن است و ارزش دارد که انسان یک عمر در آنها تفکر کند و از آنها به مدد الهی توشه ها بردارد. خصوصا آیات اواخر از آنجا که می فرماید: یا ایها الذین امنو اتقواالله ولتنظر ما قدمت لغد و اتقوا الله ان الله خبیر بما تعملون ...تا آخر سوره.

* چه بسا بعض از همین اصحاب برهان عقلی و استدلال فلسفی ، بیشتر از دیگران در دام ابلیس و نفس خبیث می باشند ( پای استدلالیان چوبین بود) و آنگاه قدم برهانی و عقلی تبدیل به قدم روحانی و ایمانی و ایمانی می شود که ز افق عقل به مقام قلب برسد و قلب باور کند آنچه را استدلال اثبات کرده است .

شادی روح امام هم صلوات بفرستین....



مهدی صفی یاری ::: چهارشنبه 87/3/8::: ساعت 12:51 صبح نظرات دیگران: نظر

خیلی دلم بی تاب شد...وقتی داشتم این کتاب تازه رو می خوندم ...یه سری نامه های امام به فرزندش مرحوم سید احمد آقا ..باور کنین دوباره حس کردم امام چقدر بزرگ بوده و ما نشناختیمشون...دلم می خواد دوستای من اگه تونستم و ادامه دادم این مبحث ر و این نامه های عاشقانه امام رو بخونن ..باور کنین در روح خودم خیلی اثر گذاشته ...بی پرده حرف زدن ..بدون ترس از غیر خدا...بدون ریا و حب نفس..حالا یه دور بخونین ببینین چی گفتن و چقدر ...دل می ره با کلام آسمونی شون..روحش قرین عشق خدا

بسم الله الرحمن الرحیم

از این مخلوقات میان تهی و پوچ و هیچ باکی نداشته باش و چشم امیدی هرگز به آنها مبند، که چشم داشتن به غیر او شرک است و باک از غیر او جل و علا کفر.

پسرم! تا نعمت جوانی را از دست نداده ای فکر اصلاح خود باش که در پیری همه چیز را از دست می دهی ، یکی از مکاید شیطان که شاید بزرگترین آن باشد- که پدرت بدان گرفتار بوده و هست - مگر رحمت حق تعالی دستگیر او باشد- استدراج است.

در عهد نو جوانی شیطان باطن که بزرگترین دشمنان اوست ، او را از فکر اصلاح خود باز می دارد و امید می دهد که وقت زیاد است، اکنون فصل بهره مندی از جوانی است و هر آن و هر ساعت و هر روز که بر انسان می گذرد ، درجه درجه او را با وعده های پوچ از این فکر باز می دارد تا ایام جوانی را از او بگیرد و آنگاه که جوانی رو به اتمام است ، او را به امید اصلاح در پیری سرخوش می کند و در ایام پیری نیز این وسوسه ی شیطانی از او دست نکشد و وعده توبه در آخر عمر می دهد و در آخر عمر و شهود موت ، حق تعالی را در نظر او مبغوض ترین موجود عالم جلوه می دهد که محبوب او که دنیاست از دستش گرفته است .

این حال افرادی است که نور فطرت در آنها به کلی خاموش نشده است و اشخاصی هستند که غرقاب دنیا آنها را از فکر اصلاح دور نگه داشته و غروز دنیا سرتا پای آنان را فرا گرفته است.

من خود چنین اشخاصی را در اهل علم اصلاحی دیده ام و اکنون بعض آنها در قید حیاتند و ادیان را هیچ و پوچ می دانند.

پسرم ! توچه کن که هیچ یک از ما نمی تواند مطمئن باشد که به این دام شیطانی نیفتد .عزیزم ! ادعیه معصومین (علیهم السلام) را بخوان و ببین که حسنات خود را سیئات می دانند و خود را مستحق عذاب الهی می دانند و به جر رحمت حق به چیزی نمی اندیشند و اهل دنیا و آخوندهای شکم پرور این ادعیه را تاویل می کنند چون حق جل و علا را نشناخته اند.



مهدی صفی یاری ::: جمعه 87/3/3::: ساعت 2:41 عصر نظرات دیگران: نظر

شب عروسی شان بود...

نشسته بود کنار عروس آسمانی اش و باید حرفی می زد...

گفت بانو...از زمین بگو...و بانو گفت ...آنقدر که چیزی از اسرار زمین جا نماند.

بانو، از آسمان بگو... و بانو آنقدر از آسمان گفت که هیچ اهل آسمانی هم آنقدر از آسمان نمی دانست ...

او گفت بگو و او گفت ...آنقدر که ملکوتیان هم به تسبیح افتادند...

مرد آسمانی بلند شد و سرش را به زیر انداخت و چند قدم بیرون از حجره رفت که پیغمبر آیینه ، دست بر شانه های غیرتش نهاد ...کجا می روی داماد خوبی ها...فرمود : ای رسول رحمت ... باور کنید این دخترتان همان کوثری است که خدای هدیه رسالتتان داد... از زمین پرسیدم جواب داد ...از آسمان پرسیدم جواب داد...انگار سالها قبل از زمین در آسمانها بوده است ...ای بزرگ آسمان و زمین ...ترس دارم لایق این کوثر رحمت نباشم...

و دست پیغمبر گل بر روی شانه غیرت الله نشست که ای امیر دلها... اگر تو نبودی هیچ همتایی را لیاقت همتایی کوثر خدا نبود...

...

و علی بود که باز وارد حجره مهربانی ها شد

اینبار بانو بود که آغاز کرد...ای امیر زمین و آسمان...سئوالی دارم ..بپرس بانوی آسمانی ام..

سئوال من از آسمان و زمین نیست که خود می دانم بر زمین از زمینیان و به آسمان از آسمانیان بیشتر عارفی...

ای مرد خوبی ها که شانه هایت تا ملکوت می رود...به من بگو ...شنیده ام برای خرج عروسی مان سپرت را فروخته ای؟

سرش را انداخت پایین...آنقدر که انگار آسمان به زمین رسید...گفت : آری بانوی عشق... سپرم خرج عروسی با عشق شد...

و دید زهرا از جا بلند شد...بوی آسمان در زمین پیچید...

علی...بدان اگر برای من و خرج عروسی مان سپرت را فروختی ...از این به بعد خودم سپر بلای تو خواهم بود...تا جان دارم و عشق در سینه ام می تپد...

...

9 سال گذشت:

یک نفر داشت می نوشت:

بر حاشیه برگ شقایق بنویسید

گل تاب فشار در و دیوار ندارد

...گریه امانش نداد...افتاد کنار همان در نیم سوخته



مهدی صفی یاری ::: دوشنبه 87/2/30::: ساعت 1:5 صبح نظرات دیگران: نظر

باران.....وقتی می بارد حس می کنی ..خدا دارد برایت قرآ ن می خواند.... یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لا تقنطوا من رحمت الله ان الله یغفر الذنوب جمیعا.......ای بندگان من که بر نفس خود اسراف ورزیدید...از رحمت خدا نا امید نشوید...خدا همه گناهانتان را می بخشد....
بوی باران ..بوی خداست....

یادم افتاد شعر بچه گی هایمان را...

باز باران با ترانه..می خورد بر بام خانه

باز باران ...باز باران...

یا ایها الانسان ما غرک بربک الکریم

راستی روایتی خوندم که دلمو لرزوند...انگار همین الان بهشت رو بهم هدیه دادن...با همه آلودگی هام.

اکثر اهل الجنه البله: بیشترین جمعیت بهشت ، کسانی هستند که زود باور می کردند رحمت خدا رو ...کرم خدا رو ...بخشش خدا رو...یادم افتاد وقتی اومد اون مرد خدمت رسول خدا (ص) که یا رسول الله از رحمت خدا مایوس شدم . اقا فرمود توبه کن ، خدا می بخشن بنده های توبه کننده رو ..مرد گنهکار از فرط گناه و بزرگی گناهانش گفت یا رسول الله اونقدر گناهانم بزرگ ان که می دونم خدا نمی بخشه...آقا وقتی دیدن مرد قانع نمی شه یه جمله فرمودن که مرد گنهکار اشک تو چشماش جمع شد...

ای مرد یک سئوال دارم فقط همین را بگو و برو...ایا گناهان تو بزرگتر است یا خدای تو

و باران دوباره شروع کرد به باریدن....

باز باران با ترانه ...می خورد بر بام خانه



مهدی صفی یاری ::: یکشنبه 87/2/22::: ساعت 3:57 عصر نظرات دیگران: نظر

می گفت فلانی از حدود یه سال پیش با پسر عمه ام با توافق خانواده هامون قرار ازدواج گذاشتیم . هر دو مون هم همدیگه رو دوست داریم و به هم علاقه مندیم.فقط یه سئوالی دارم ازتون.گفتم بفرمایین.گفت فلانی ما هر دو توی یه شهر درس می خونیم . هر وقت از شهر خودمون می آییم و یا وقتی می خواییم برگردیم شهرمون مثل یه زن و شوهریم . یعنی بدون اینکه به هم محرم باشیم پیش هم می شینیم و ...

چیکار کنم بابام قبول نمی کنه ..هر چی می گم به مادرم که رضایت بابا رو بگیر ما نامزدی کنیم و محرم هم باشیم بابام قبول نمی کنه و می گه نه . عقد و نامزدی وقتی که درسشون تموم شد.یعنی دو سال بعد...

فلانی من چیکار کنم.اینجوری که نمی شه.هر غروب می آد در دانشگاه .عین یه شوهر رسمی با هم می ریم و می گردیم و... تو ماشین عین زن و شوهر...نامحرمی بینمون داره به حداقلش می رسه...من دختر مومنی هستم ...تا حالا با نامحرمی حرف اضافه نزدم و احتیاط می کردم.اما الان چیکار کنم...هر چی باشه درسته که بناست در آینده شوهرم بشه ولی خوب الان که نامحرم با من ..نمی دونم از دست لج بازی بابام به کی پناه ببرم.چرا باید یه پدر اینجوری با ایمان بچه اش بازی کنه ...

دلم بحال این خواهرم سوخت ... می دیدم چطور بخاطر اینکه گناه نکنه ضجه می زنه اما چاره ای نداره ... فقط بخاطر لج بازی یه پدرکه شاید اصلا بویی از خدا نبرده باشه.شاید هم ادعای مذهبی بودن داشته باشه... در هر دو حال عجب پدری که بچه شو داره مثل شمع می سوزونه و آبش می کنه...

خیلی زور زدم که یه جوری کمکشون کنم. فقط سه راه حل وجود داشت: یکی اینکه اینها تا زمان عقد ( یعنی دو سال دیگه که اونهم اصلا معلوم نیست چه اتفاقاتی بناست بیافته ) مراتب احتیاط شرعی رو رعایت کنن که خیلی براشون مشکله .چون دایما همدیگه رو می بینن و با هم همسفر هم هستن.راه دوم اینکه یکی پیدا بشه به این بابای با غیرتش بگه حاجی دخترت رو پر پر نکن.دختر تو نمی خواد گناه کنه .بیا بخاطر خدا یه کم به قیامتت فکر کن.یه جوری ساده قال قضیه رو بکن تا این دو تا کبوتر با رضایت خدا به هم دیگه عشق بورزن( که خود خانوم گفت نه فلانی ..بابام بزرگ طایفه مونه ..کسی نمی تونه از این نصیحت ها بهش بکنه) و راه سوم اینکه این دو تا بدون اذن پدر ( وقتی  یقین پیدا بشه که پدر داره با سرنوشت دختر رشیده اش بازی می کنه و به گناه راغب اش می کنه) خودشون تصمیم بگیرن و متاسفانه بدون اجازه ی ولی ، اقدام به جاری کردن عقد کنن ( که خیلی کار سخت و دل آزاریه)...

راه چارمی هم هست که باید چشماشونو ببندن و مثل خیلی ها دین خدا رو مچاله کنن تو افکارشون و بزنن به طبل بی عاری...که پدر هم دلش خوش باشه بهترین بابای دنیاست .

دعاش کنین خدا به دادش برسه...



مهدی صفی یاری ::: چهارشنبه 87/2/18::: ساعت 2:54 عصر نظرات دیگران: نظر

گاهی وقت ها اونقدر بین درست و غلط بودن یه کار گیر می کنیم که حتی قیدشو می زنیم ... چقدر سخته وقتی نفهمی الان باید چیکار کنی...

چقدرسخته شنیدن بعضی چیزها ...

 می گفت فلانی من به شما اعتماد کردم ... اون پسر ه دل منو شکوند... از وسط راه همه چیز رو خراب کرد...مذهبی بود، اهل خدا بود... منو اسیر خودش کرد بعدش ...دیگه بی محلی هاش شروع شد.

گفتم خوب آخه خواهرمن چرا شروع کردین... از اول نباید شروع می کردین این ارتباط رو...دو تا نامحرم ...دو تا مجرد!!!!

پیش اومد ... اصلا بنا نبود اینجوری بشه . پسر مذهبی و مومنی بود.اصلا بخاطر همین بهش علاقه مند شدم ... چت شروع ماجرا بود ..بعدش اس ام اس و بعدش تماس تلفنی و...عشق ...عشقی که فکر می کردم دو طرفه است ...اما...

یه روز گفت خانم ... لطفا دیگه تماس نگرین و اس ام اس هم ندین ... من از عاقبت کارمون می ترسم ... این کار گناهه ... و دیگه از اون روز به بعد من موندم و یه غرور شکسته ... و یه دل سر تا پا دیوونه...

راستی بچه های ارزشی کجایین؟؟

یه بار و برای یه لحظه فکر کنیم ...حتی اگه به قیمت تعطیلی وب و خداحافظی با نت هم تموم شد بشه یه بار فکر کنیم ... اگه بناست از وسط راه بر گردیم چرا از اولش اومدیم ... اون برادر ارزشی من هم شاید این متن رو بخونه....و شاید اون خواهری که بخاطر احساسات و اعتمادش باید این خسارت روحی رو تحمل کنه ... کاش اول یادمون می افتاد که شیطان در یک قدمی خداست ... گاهی وقتی یک قدم، فقط یک قدم رو اشتباه بر داریم درست همون چیزی می شه که نباید می شد... اسلام دین منطق و میانه رویه... هیچ کس نمی تونه ادعا کنه به محض برقراری ارتباط جزئی بین دو نامحرم در محیط نت تمام داشته های معنوی دو طرف به باد می ره ...با لحاظ حدود و موازین شرعی می شه ارتباط داشت و در حد ضرورت و در راستای کمک به رشد همدیگه قدم برداشت ... اما گاهی اونقدر این بحث دیوارهای امنیت اخلاقی و حیای دینی رو می شکنه و کنار می زنه که دیگه یادمون می ره کی بودیم ...برای چی اومدیم ... و به کجا داریم می ریم... خواستم یه تلنگر به خودم و به دوستایی که اومدن و این متن رو خوندن زده باشم ...

در عین حالی که عبوس بودن در ارتباطات کار ناپسند و غیر معقولیه اما برهنگی کلامی و ارتباطی بین دو قشر نامحرم باعث گسیختگی تدریجی بافت های معنوی در روح طرفین می شه ... اونوقت باید دختری بمونه با احساسات و غرور شکسته و پسری بمونه با پشیمونی از ایجاد علقه در دل نا محرم ...

یادمون باشه که خیلی از ماها نمی دونیم داریم اسب چموش نفس مون رو تو کدوم پارکینگ می بندیم و شاید یه روز ، دیگه اونی نباشیم که بودیم ... از ارتباطات غیر دینی ..بپرهیزیم... خواهرها لطفا عکس ندن ...صوت ندن ... وب کم روشن نکنن و پسرها هم از خدا و روز حساب بترسن و از پاکی و خلوص و صداقت دخترها بهره بر داری نکنن...

می خوام خیلی چیزها بگم ...می ترسم ... گاهی یه برخورد سرد باعث رنجش و فرار کسایی می شه که با امیدی اومدن برای کسب  یه ذره معرفت ...اومدن صدای خدا رو از گلوی ما ها بشنون ... اومدن تو صفحه ما اسم خدا رو ببینن، اومدن بعد از امتحان همه داشتههای غیر خدایی ، برای یه بار هم شده آدم های خدایی رو امتحان کنن . خدا رو امتحان کنن . اهل بیت رو امتحان کنن .

بیایین نه این امکان و فرصت آسمونی رو از شون بگیریم و نه دینمون رو ازمون بگیرن ... فقط همین

                                                                                                                                    از طرف یه عبد عاصی



مهدی صفی یاری ::: پنج شنبه 87/2/5::: ساعت 11:22 صبح نظرات دیگران: نظر

وقتی که نیستی

هر شب من از خیال تو سرشار می شوم

هر صبح با اذان تو بیدار می شوم

کارم فقط به راه شما خیره ماندن است

شغل مرا نگیر که بیکار می شوم

دست خودم که نیست مرا سرزنش مکن

از سوی دل به عشق تو اجبار می شوم

بیچاره من... که از طرف چشم های تو

روزی هزار مرتبه احضار می شوم

وقتی که نیستی چه امیدی به ماندنم

از زندگی بدون تو بیزار می شوم

برگرد تا دوباره به عشق ات یقین کنم

بی تو دچار شاید و انگار می شوم

روزم به روزمرگی غیبت ات گذشت

اما دوباره شب ز تو سرشار می شوم

از رو نمی روم همیشه همین بوده ، باز هم

فردا دچار اینهمه تکرار می شوم

                     .......مهدی صفی یاری ...دوم اردیبهشت 87

ای غایب تک سوار بر می گردی

صبح شب انتظار بر می گردی

آقا نکند مرا تو بد قول کنی

گفتم به همه بهار بر می گردی...

                     ....... مهدی صفی یاری سوم اردیبهشت 87



مهدی صفی یاری ::: سه شنبه 87/2/3::: ساعت 1:24 عصر نظرات دیگران: نظر

 یادم نمی ره روزهایی رو که دغدغه بیشتر دلسوزان دین این بود که به یه آقا پسری گیر بدن : فلانی آستین کوتاه چرا پوشیدی...دختر چرا موهات بیرونه ...چرا شلوار لی پوشیدی و....

اصلا دلم نمی خواد ادامه بدم.... یکی بیاد بهش بگم دردم چیه... وقتی بهم می گن فلانی خدا مگه هست ...مگه من گاوم که منو تو قید و بند کنن و محدودیت بهم بدن...نماز مال بیچاره هاییه که تا حالا از روستاشون بیرون نیومدن...برین بابا با این دین و آیین قرن بوقی تون

یادتونه یه روزی روزگاری خدا چقدر بزرگ بود...

وقتی پدر و مادر مقید به ظاهر دین هستن و از باطن دین بویی نبردن....بوی بن بست تمام کوچه های خیال بچه رو می گیره..

وقتی پدر و مادر دین رو اهرم فشار قرار می دن برای بچه هاشون...وقتی چهره دین رو اونقدر خشن و جبری نشون می دن به بچه .... دین گریزی شتاب می گیره و انگار کسی نمی شنوه صدای خدا رو... که من اون نیستم که می گن..انا ارحم الراحمین

پدر ها ..مادرها...ما موظفیم در قبال تمام خطاهای فرزندانمون... نمی شه با لباس دین پیغمبری کرد تو خونه...باید پیغمبر شد و لباس دین پوشید... از فضای آلوده نمی شه انتظار زیادی داشت... بوی بن بست داره بچه هامونو زمین گیر می کنه... یکی بلند شه پنجره ها رو باز کنه... بوی خدا بیاد تو خونه هامون...



مهدی صفی یاری ::: یکشنبه 87/2/1::: ساعت 10:36 صبح نظرات دیگران: نظر
<   <<   26   27   28   29   30   >>   >